یا علی!

ای اورک لر آشناسی، یا علی امداده گل     روحیمین سوز و نواسی، یا علی امداده گل

ای حقیقت مظهری، آیینه ی روی خدا        دین و ایمانین صفاسی، یا علی امداده گل



هجـــر دردی چـــؤخ یاماندی یا علـی!  

شیعــــه قلبی باغـــری قاندی  یا علـی!

ایستیروک مهــــدیِ زهــــرا  تئز  گَلَه  

گؤزلیروک بیر چؤخ زمان دی یاعلی!

ساعت زندگی را چگونه کوک کنیم؟...

ساعت زندگی ات را


به افق آدم های ارزان قیمت کوک نکن!!

یا خواب می مانی

یا عقب


هیچ مدرسه ای بالاتر از تجربه نیست...

افسوس که


شهریه ای گران دارد

                                عمر...


روایت و روایت شناسی

امروزه روایت و نظریه‌های روایت، بخش گسترده ای از پژوهش هایِ مربوط به علوم انسانی را به خود اختصاص داده است. روایت که تا چندی پیش بخشی از ادبیّات داستانی بود، به مرور، جای خود را در ادبیّات باز کرد و خود تبدیل به دانشی خاص، و جایگزین نظریه های رمان در ادبیّات شد و هم اکنون یکی از حوزه های مهمّی که روایت شناسی به آن می پردازد، ادبیّات است. پژوهشگران و نظریه پردازانی از جمله: رولان بارت، توماشفسکی، سیمور چتمن، تزوتان تودوروف، ژرار ژنت، ریمون کنان، مایکل تولان و ...از جمله پژوهشگران مهم این حوزه اند.

     روایت[1] یک داستان است. داستان[2] مجموعه‌ای از رخداد‌ها است، و رخدادها در زنجیره ی زمانی شکل می‌گیرند. در همه ی روایت‌ها، عنصر مشترکی به نام «داستان» وجود دارد و این داستان در برهه‌ای از زمان اتفاق می‌افتد؛ زمانی که می‌تواند از یک ثانیه تا چند قرن طول بکشد. روایت شناسی عمدتاً با نثر سرو کار دارد و مهم ترین قیاس زبان شناسیک در این دانش، قیاس میان روایت و نحو جمله است. بارت به عنوان یکی از مهم ترین نظریه پردازان در این عرصه می گوید:  «روایت، یک  جمله ی بلند است، همان طور که هر جمله ی قطعی به نحوی طرح کلی اولیّه ی یک روایت کوتاه است. بر پایه ی این قیاس، پرداخت کلّی قصّه از قواعد قراردادی معیّنی پیروی می کند، درست همان گونه که پرداخت جمله از قواعد نحو پیروی می کند. همان گونه که اجزای مختلف جمله، تنها از پی آیند اندیشه هایی که در ذهن گوینده روی می دهند پیروی می کنند، یکاهای[3] فعّالیّت و رویداد در داستان، تنها برحسب گرده برداری از اتّفاق بیرونی جهان واقعی در پی هم نمی آیند. هدف معتقدان به دستور زبان، ارائه ی نظام ساده ای از قواعد است که با تبدیل و کاربرد بازگشت پذیر می توانند همه ی پیچیدگی های همه ی جمله های ممکن را به حساب بیاورند. روایت شناسان ساختارگرا در پی آنند که همین کار را در مورد روایت انجام دهند.» (هارلند،1380:363-362) روایت شناسان به صورتی نمونه وار شخصیّت[4] و عوامل اساسی را به اسم و فعالیت ها را به فعل ربط می دهند. تودوروف می گوید: «اگر بدانیم شخصیّت یک اسم، و فعالیت یک فعل است، روایت را بهتر می فهمیم. روایت شناسان همچنین مشتاق مشارکت دادن قرینه ای برای صفت هستند و پیشنهاد می کنند که چگونگی ها یا ویژگی های توصیفی به همان شیوه به شخصیّت نسبت  داده شوند، که صفت ها برای توصیف اسم در نظر گرفته می شوند.»(همان:362)

      نظریه پرداز دیگر در این زمینه «ژرار ژنت» است. نتیجه ای که او به دست  داده است از آن چه دیگر روایت شناسان به دست آورده اند، اساسی تر است. او داستان را این گونه تعریف می‌کند: «داستان شامل موادی ا‌ست که هنوز به لفظ یا کلام در نیامده‌است. (پیش کلامی) و ترتیب شان بر طبق روند گاه‌شماری است.» (مارتین، 77:1382) داستان مادّه ی خام و شکل نیافته ی روایت است. در چارچوب داستان همه ی رخداد‌ها و شخصیّت‌ها به اجمال ارائه می‌شوند، اما به پیچیدگی توالی آن ها چندان توجّهی نمی‌گردد.گویی تنها در صددیم مواد خام یا اجرای محور جانشینی را به دست آوریم. در حقیقت داستان حرکت بر روی محور عمودی ا‌ست. ژرار ژنت گفتمان را همه ی چیزهایی می‌داند که نویسنده به داستان می‌افزاید، به ویژه تغییر پی‌رفت زمان ارائه ی خود‌آگاه شخصیت و رابطه ی راوی با داستان و مخاطب» (همان)


      گفتمان و داستان دو جزء کلان روایت اند. عناصر فرعی دیگرِ روایت را می توان در این دو سطح تعریف کرد. پیرنگ[5] و شخصیّت ها در سطح داستان، و ساختار، زمان، صحنه پردازی(زمان و مکان)، نقطه ی دید،[6] راوی و... در سطح گفتمان مورد تحلیل قرار می گیرد. در سطح متن؛ ساختار، زمان و نقطه ی دید از عناصر مهمّ بررسی روایت به حساب می‌آید. یکی از حوزه‌هایی که در بررسی عمل روایت مطرح می‌شود، روابط میان داستان و عمل روایت است. این بحث در حوزه ی زمانی صورت می‌گیرد و مشخّص می‌کند که عمل روایت چه مدّت بعد از وقوع رخدادها حادث می‌شود:


1. عمل روایت بعد از رخداد است.

2. عمل روایت مقدّم بر رخدادهاست.(این روایت، روایت آینده نگرانه‌ایست که می‌گوید چه اتفاقی خواهد افتاد.)
3. عمل روایت همزمان با کنش داستان اتفاق می‌افتد، گویی عمل روایت هم اکنون اتفاق افتاده است.


       نگرش‌های سنّتی، اشخاص دستور زبانی (اوّل شخص، دوم شخص و ...) و دسترسی به خود‌آگاه را ویژگی‌های بنیادین نقطه ی دید شمرده‌اند. «دسترسی به خود‌آگاه» دو معنا دارد؛ راوی سوم شخص یا به درون ذهن شخصیّت نگاه می‌کند یا از خلال آن. در مورد اوّل، راوی مشاهده‌گر است و ذهن شخصیّت مورد مشاهده در مورد دوم، شخصیّت مشاهده‌گر است و جهان بیرون مشاهده. (مارتین، پیشین:107) به نظر می‌رسد در این حالت راوی وظیفه ی نگرش را به شخصیّت سپرده است.

 

منابع:

-       مارتین، والاس. (1382). «نظریه های روایت»، ترجمه ی محمّد شهبا، تهران: هرمس.

-   هارلند، ریچارد. (1380). «ابرساختارگرایی، فلسفه ی ساختارگرایی و پساساختارگرایی»، تهران: سازمان تبلیغات اسلامی حوزه ی هنری.

 



[1].  Narration.

[2] . Story.

[3] . Unit.

[4] . Character.

[5]. Plot.

[6]. View.

رنگِ سیاه در فرهنگ و اساطیر ایران

 

در سیاهی یافت صائب  خضر آب زندگی      هیچ دامانی به غیر از دامنِ شب ها مگیر


زندگی بشر اوّلیّه تحت تأثیر دو عامل روز و شب (تاریکی و روشنایی) قرار داشته است. با کشیده شدن پرده­ ی سیاه شب، انسان­ ها به دل غار­ها پناه می ­بردند و می­ آسودند. پیدایش نسل و بقاء آن در زیر چادرِ سیاهِ شب اتّفاق می­ افتاد ،و بشر فعّالیّت و تلاش خود را با این تکرار و توالی روز و شب هماهنگ می­ کرد. دوره ­ی اساطیری، دوره ­ی صراع خیر و شرّ،یا به اعتباری دوره ی نزاع میان مظاهر روشنایی و سیاهی است. اژدها، جانوری اساطیری، که در بسیاری از داستان های عامیانه به عنوان مظهر سیاهی و شرّ حضور یافته و نبردی که میان قهرمان و اژدها مطرح است، تعبیری است از کشمکش­ های انسان ابتدایی برای نیل به خودآگاهی. کلمات متعدّدی در زبان و ادبّیات ما از واژه­ ی سیاه و مظاهر آن مشتق شده اند. این کلمه در جاهایی مثل شب، ابر سیاه، چشم سیاه، زلف، خال، توتیا، مشک و ... معنای  مثبت؛ و در کلماتی نظیر؛ اهریمن، اکومن، اژدها، ضحّاک، افراسیاب، زاغ، آز، ظلمتِ بوجهل، نا امیدی، مرگ، گور، زندان و ... معنای منفی را به ذهن تداعی می کند. سیاهی که عبارت از ظلمت و نیستی است، وجه امکانیّت است. چون هرگز نیست، هست نمی گردد. مبدأ و منتهای کثرت، وحدت است. رنگ سیاه نشانه ­ی ابهّت، گوشه­ گیری، دلتنگی، مرگ و سوگ است و سکوت و خاموشی بدون آینده را مجسّم می کند. به معنی«نه» بوده، و نقطه مقابل «بله» رنگ سفید است. تیره ترین رنگ هاست، به بیان نظامی:

هفت رنگ است زیر هفت اورنگ / نیست بالاتر از سیاهی رنگ


کلیدواژه ها: رنگِ سیاه، اساطیر و فرهنگ.


نکته: این مقاله در مجموعه مقالات همایش «شناخت اساطیر ایران»، اردیبهشت 1387، دانشگاه آزاد واحد زنجان منتشر شده است.


 

شهرِ پاییز

 

در شهر پاییز گم شده ام


می بینم گم شدگانی را که

از کوچه پس کوچه های این شهر می گذرند

امّا همجون من

آواره و گم گشته اند

به دنبال کوچه ی بهار می گردم و نسیم دلکش او

امّا کوچه ها

                غرق در پاییزند

 من در این پاییزم

برگ ریزان خزان را بنگر!

مرغ سرگشته ی باغ

مانده تنها و غریب

کو نسیم سحری ؟

بَرَد این دستانم

از افق های زمان برساند دستم

پیش آن فصل بهار

پیش آن یار و نگار


باید

      از

        این جا 

                رفت

         

                    بگذشت از پاییز



ای همه گم شدگان!

از غم فصل خزان


                      می توان 


                                  زود

                                  

                                        گذشت


                                               گر بخواهی تو بهار

                                              گر کنی صبر و قرار...

                                                                                «مسرور»