شعری برای غدیر خم...

در جان خود، حدیث محبّت نگاشتیم    در دل بجز ولای علی را نکاشتیم

از نیک و بد هرآنچه که داریم و داشتیم     بر حفظ دینِ پاکِ محمّد گماشتیم

تا شد همیشه بیرقِ دین خدا بلند

آن سان که کرد، دستِ علی مصطفی بلند

عید غدیر و جشن ولایت بپا شده ست    شأن علی و شیر خدا برملا شده ست

ورد زبانِ عرش و مَلَک، لافتی شده ست     زیرا اساس پاک امامت بنا شده ست

با مظهر صفات خدا، مرتضی علی

آیینه ی تجلّیِ رویِ خدا، علی

چون زائرانِ کویِ تولّای او شدیم    با عاشقان روی تو در گفت و گو شدیم

با همرهان خمّ غدیر، هم سبو شدیم    در خمسرای باغِ ولا، مستِ هو شدیم

زیرا گشود، ختمِ رُسُل پرده از نقاب

خورشید رخ نمود، دلیلی بر آفتاب

خورشید تابناکِ ولا، داد و الغیاث!      خیبرگشای جنگ و وغا، داد و الغیاث!

باب المرادِ روز جزا، داد و الغیاث!     شمس ضحا و نور خدا، داد و الغیاث!

از غصّه ها که بر دل پروانه ها نشست

از آتشی که قامت آیینه ها شکست

آن سوی باغ، دشت پُر از خون و نینواست     جای به خون تپیدنِ گل های بینواست

سرهای عاشقان علی، باز برجِداست     سوگ حسین و آل علی، باز هم بپاست

گل ها ز جور باد خزان، مویه می کنند

یادی از آن سرِ بریده یِ در کوفه می کنند

بار دگر مصائب زینب کثیر شد     سقّای عصر رفت و نیامد چو دیر شد

آتش گرفت خیمه، رقیّه اسیر شد      شمر و یزیدهای زمان، بس دلیر شد

رخ برگشای، قدرت خود ساز، مُنجلی

با ذوالفقارِ بر کفت، ای نایب علی!

«مسرور» روز آمدنش زود می رسد    روزِ غدیرِ دیگرِ مسعود، می رسد

فرزندِ احمد و گلِ محمود، می رسد     ابن علی و مهدی موعود، می رسد

آن روز، باز جشن ولایت بپا کنیم

باهم برای آمدنش، ما دعا کنیم


اللهمَّ عجِّل لولیّک الفرج