علیٌّ حبُّهُ جُنَّه...

علیٌّ حُبُه، جُنّه

قَسیمُ النّارِ و الجَنّه

وصیُ المصطفی حقّاً

امام الإنس و الجِنّه

ترجمه: حب علی، “سپر” است. تقسیم‌کننده جهنم و “بهشت” است. به حق که وصی مصطفی است. امام انس و جن است.


امام علی (ع) در الهی نامه عطار


ز مشرق تا به مغرب گر امامست

امیرالمؤمنین حیدر تمامست


گرفته این جهان زخم سنانش

گذشته زان جهان وصف سه نانش


ترا گر تیر باران بر دوامست

علیُّ حبُّهُ جُنّة تمامست


پیمبر گفتش ای نور دو دیده

ز یک نوریم هر دو آفریده


چنان در شهر دانش باب آمد

که جَنّت را بحق بوّاب آمد


چنان مطلق شد اودر فقر و فاقه

که زرّ و نقره دادش سه طلاقه


اگرچه سیم و زر با حرمت آمد

ولی گوسالهٔ این امّت آمد


کجا گوساله هرگز رنجه گردد

که با شیری چنین هم پنجه گردد


چنین گفت او که گر منبر نهندم

بدستوری حق داور دهندم


میان خلق عالم جاودانه

کنم حکم از کتاب چارگانه


چو هرچ او گفت از بهر یقین گفت

زبان بگشاد روزی وچنین گفت


که لو کشف الغطا دادست دستم

خدا را تا نبینم کی پرستم


زهی چشم و زهی علم و زهی کار

زهی خورشید علم و بحر زخّار


اگر علمش شدی بحری مصوّر

درو یک قطره بودی بحر اخضر


چو هیچش طاقت منّت نبودی

ز همّت گشت مزدور جهودی


کسی گفتش چرا کردی، بر آشفت

زبان بگشاد چون تیغ و چنین گفت:


لَنَقْلُ الصخر من قلل الجبال

اَحَبُّ اِلیَّ مِن مِنَنِ الرجالِ


یقول الناس لی فی الکسب عار

فقُلت العارُ فی ذُلِّ السؤالِ


(عطار نیشابوری)



چهار گروه از مردمان در کلام امیر مؤمنان

ترجمه و تفسیر خطبه ۳۲ نهج البلاغه از زبان مرحوم شریعتی


ای مردم ما در زمانه ای پرعناد و بدکینه گرفتار شده ایم، انسان نیکدل و پاکدامن را در این روزگار بد می شمرند و ستمکار در این عصر بر تندباد غرور و نخوتش می افزاید؛ آنچه می دانیم سودمان نمی بخشد و آنچه را نمی دانیم نمی پرسیم.

مردم بر چهار گروه اند:

یکی آنکه از پلیدکاری در زمین بازنمی ایستد مگر هنگامی که جانش ناتوان گردد و تیغش کند و دستش تهی.


دیگری آنکه شمشیر را برکشیده و آتش شرارتش را برافروخته و سواره و پیاده را بسیج کرده، خود را فروخته و ایمانش را باخته است تا ثروت خلق را به غارت برد یا بر سر جایگاهی بالا رود. چه بد سودایی است که دنیای پست را بهای خویشتن خوش بینی و آن را در ازای آنچه نزد خدا داری بگیری.


دیگری با کار دین، در طلب دنیاست و نه با کار دنیا در طلب دین، آرامش و وقار به خود می دهد و قدمهایش را آهسته و نزدیک به هم بر می دارد و دامن ردایش را به پرهیزکاری فرامی چیند و خود را به درستکاری می آراید و پوشش خدا را پناه پلیدکاری و معصیت خود می گیرد.


چهارم، کسی که از عجز خویش، از دست یافتن به قدرت درمانده است و از بیچارگی خویش به بیچارگی خو کرده و به ضعف و فقر و ذلت زندگی خویش تن داده است، آنگاه با نام قناعت خود را آرایش می کند و به جامه پارسایی خود را زینت می بخشد و در حالی که نه در خانه نه در بیرون، نه در دل و نه در زندگی، مرد این کار نیست.