اولین پرسشی که دربارۀ اسطوره و اسطورهشناسی مطرح میشود این است که:
- اسطوره چیست و آیا ماهیت اسطوره و افسانه و منشأ آنها یکی است؟
- آیا اسطورهها از هر آنچه که مربوط به دوران کهن هستند، خلق میشوند؟
- اسطورهها در چه شرایطی و تا چه زمانی قادرند خود را در اذهان بشر و جوامع بشری حفظ کنند؟
- آیا جهان امروز هنوز به اساطیر دوران کهن نیاز دارد و به آنها وفادار مانده است؟
- آیا در جوامع مدرن، امکان بازتولید اسطورههای دوران کهن وجود دارد؟
اسطوره واژهای معرب است که از واژۀ یونانی هیستوریا (historia) به معنی «جستجو، آگاهی، داستان گرفته شدهاست. این واژه در زبان فارسی پیشینۀ چندانی ندارد و معادل فارسی دقیقتر برای لفظ myth شرح، خبر، قصه در زبانهای اروپایی، در فارسی «افسانه» است، ولی برخی نویسندگان دیگر مانند ژاله آموزگار و جلال ستاری همچنان واژۀ «اسطوره» را بسنده دانسته و به کار میبرند.
در زبان عربی گاهی این واژه به صورت اساطیر الأولین آمده است. در قرآن کریم کلمۀ اسطوره به صورت جمع و به همراه الأولین 9 بار آمده است:
و َإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا قَالُواْ قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاء لَقُلْنَا مِثْلَ هَذَا إِنْ هَذَا الأسَاطِیرُ الأولین (انفال:31)
و چون آیات ما بر آنان خوانده میشد میگفتند: شنیدیم و اگر بخواهیم مانند این خواهیم گفت و این جز افسانههای پیشینیان نیست.
هنگامی که از اگوستین قدّیس پرسیده میشود که «اسطوره چیست؟، میگوید:بسیار ساده است؛ به شرط آنکه از من نپرسید. هرگاه خواستم دربارۀ اسطوره توضیح بدهم، عاجز ماندهام.
اسطوره در زبان فارسی، واژهای است که از لغت «الاسطوره» و «الاسطیره» به معنی روایتی غیر واقعی، به عاریت گرفته شده و این لغت خود وامی است از کلمه یونانیHistoriبه معنی «شرح، اطلاع و تاریخ». در زبان انگلیسی و فرانسوی واژۀMythe و در زبان آلمانی واژۀ Mythکه از اصل یونانی Muthosبه معنای سخن و افسانه مشتق شدهاند؛ معادل کلمه اسطوره هستند.
مجموع این معانی، در مقابل logos، به معنای کلامی که اعتبار و صدق آن قابل استدلال و تشریح باشد، قرار میگیرد. در عین حال، به خاطر داشته باشید که اسطوره را نمیتوان با قصه و دروغ و سوءتفاهم و افسون یکی گرفت که هیچ ریشهای در دنیای واقع ندارد.
ریچارد چیس، میرچا الیاده، ماکس مولر، روژه کایوا، کارل آبراهام، رابرت لینچ، برانسیلاو مالینوفسکی و دهها اسطورهشناس دیگر، تاکنون در مسیر پژوهشهای خود، تعاریف گوناگونی از اسطوره ارائه کردهاند.
الیاده از طریق پیوند اسطوره با آنتولوژی، بیان میدارد که اسطوره «همواره نقلی از آفرینش است و از آن سخن میگوید که چگونه امری کمال پذیرفته، به بودن آغاز کرد». (بهار) و چیس عقیده داشت که «اسطوره ادبیاتی است که تأثیر طبیعی را با تأثیر ما فوق طبیعی اشباع میکند» (ک.ک. روتون). از نظر فروید، اسطوره، آرزوها و خوابهای سرخوردۀ مردم است و آن را باید بر اساس دو عقدۀ اودیپ و الکترا که انگیزههای ژرف کنش انسانی هستند، فهمید.
با در نظر گرفتن همه تعاریف، شاید بتوان این تعریف را نیز اضافه کرد که اسطوره، روایتی واقعی یا غیر واقعی از رخدادهای طبیعی یا مافوق طبیعی است که در دورهای از از زندگی انسان وقوع یافته و یا بر اساس نیازهای روحی و روانی بشر وارد زندگی او شده و در اثر گذشت زمان، رنگی از سنت و دیرینگی به خود گرفته است.
ارائۀ تعریف کاملی از اسطوره که در برگیرندۀ همۀ مفاهیم آن باشد کار آسانی نیست. در فهم عامه و در برخی فرهنگها، اسطوره معنی «آنچه خیالی و غیر واقعی است و جنبۀ افسانهایِ محض دارد» یافته است، اما اسطوره را باید داستان و سرگذشتی «مینوی» دانست که معمولاً اصل آن معلوم نیست و شرحِ عمل، عقیده، نهاد یا پدیدهای طبیعی است، یعنی به صورت فراسویی که دستکم بخشی از آن از سنتها و روایتها گرفته شده و با آیینها و عقاید دینی پیوندی ناگسستنی دارد. در اسطوره وقایع از دوران اولیه نقل میشود. به سخنِ دیگر، سخن از این است که چگونه هر چیزی پدید میآید و به هستی خود ادامه میدهد.
شخصیتهای اسطوره را موجودات مافوق طبیعی تشکیل میدهند و همواره هالهای از تقدس قهرمانهای مثبت آن را فراگرفته است. حوادثی که در اسطوره نقل میشود داستانِ واقعی تلقی میگردد، زیرا به واقعیتها برگشت داده میشود و همیشه منطقی را دنبال میکند. اسطوره گاهی به ظاهر حوادث تاریخی را روایت میکند، اما آنچه در این روایتها مهم است صحت تاریخیِ آنها نیست، مفهومی است که شرح این داستانها برای معتقدان آنها در بر دارند، و همچنین از این جهت که دیدگاههای آدمی را نسبت به خویشتن و جهان و آفریدگار بیان میکند دارای اهمیت است.
اسطوره عبارت است از «بازنماییهای جمعی. اسطوره بخشی از حیات معنوی و رؤیاپردازی جمع مردم است، همچنان که رؤیا اسطورۀ فردی است.» (ک.ک. روتوِن، 1385: 96) صاحب نظران بر این باورند که نباید انتظار دور شدن از اسطوره را داشته باشند، بلکه باید به جانب آن سوق یابند، زیرا عقیده دارند که اسطوره پیوند نزدیک، هرچند ابهام آمیز، با ادبیّات دارد و سرنوشت یکی وابستۀ دیگری است.
سیروس شمیسا در بخش مربوط به استعاره گونه ها، به اسطوره از منظر یکی از صورت های خیالی نگریسته و در تعریف آن چنین آورده است:
«اسطوره داستانی است که در اعصار قدیم برای بشر باستانی معنایی حقیقی داشته است، ولی امروزه در معنای لفظی و اولیّۀ خود، حقیقت محسوب نمی شود. اسطوره زمانی در جایگاه تاریخی مقدّس بوده، ولی امروزه به صورت داستان فهمیده می شود. از دیدگاه علم بیان، اسطوره مشبهٌ بهی است که باید مشبّهِ محذوف آن را با تخیّل یا قرائن تاریخی و مردم شناسی و جامعه شناسی ... دریافت. معمولاً دلالت اسطوره (مشبه ٌبه داستانی عجیب) به مدلول خود (مشبّه که معمولاً از اعتقادات مقدّس و مذهبی بشر کهن است) صریح نیست و با تفسیر و تأویل همراه است.» (شمیسا).
انواع اساطیر
دکتر اسماعیل پور در کتاب اسطوره بیان نمادین، با توجّه به کارکردهای گوناگون اسطوره، آن را به انواع مختلفی دستهبندی کرده است که مهمترین آنها به قرار زیر است:
1. اساطیر ریشه و بن: اساطیر ریشه و بن مربوط است به اسطورههای آفرینش یا جهان شناخت، آسمان، خورشید، زمین، ستارگان و انسان. این اساطیر در بارۀ خاستگاه و سرچشمۀ جهان است، در بارۀ آفرینش و آفرینندۀ کیهان و کلاً در بارۀ «سرآغاز» است.
2. اساطیر رستاخیزی: اساطیر مربوط به پایان جهان، ویرانی و نابودی آسمان و زمین و سیارات در پایان جهان، یا آتشسوزی نهایی کیهان را اساطیر رستاخیزی «فرشکردی» میگویند. این اساطیر پیش از هر چیز، سرچشمۀ مرگ را مطرح میکنند. مرگ انسان، هستی و کاینات. در بیشتر اسطورهها مرگ به معنی پایان زندگی نیست. در اساطیر، همیشه یک زمان ازلی هست که مرگ بدان راه ندارد. مرگ در نتیجۀ یک «خطا» و «پادافره» آن پدید آمده است، یا این که جهان بس پر جمعیّت شده است.
3. اساطیر نجاتبخشی: برخی از اسطورهها دربارۀ رستگاری و نجاتبخشی انسان و جهان است. نجات بخشان در اساطیر ایرانی به گونۀ اوشیدر، اوشیدرماه و سوشیانس در سه هزارۀ پایانی جهان ظهور میکنند. این نشان میدهد که در اساطیر ملل، همیشه امید به رستگاری نهایی و نیروهای خیر وجود دارد.
4. اساطیر ایزدان و باشندگان متعال: یکی از رایجترین نمونههای اساطیر در جهان اسطورۀ مربوط به هویت و زندگی ایزدان آسمانی است. این اسطورهها بیشتر از یک ایزد برتر و متعال سخن میگوید که در رأس ایزدان است و جایگاهی برتر دارد. مثل زئوس/ ژوپیتر، خدای خدایان، انکی/ مردوک، شهریار ایزدان و غیره. در ایران اهورامزدا در رأس امشاسپندان و ایزدان قرار دارد. میتره به نوعی همپایۀ اوست. در اساطیر مانوی، پدر بزرگی با زروان در رأس ایزدان است.
5. اساطیر قدّیسان: زندگی بسیاری از پیامبران باستان همچون کنفوسیوس، زردشت، بودا، مانی و دیگران در هالهای از روایات اساطیری قرارگرفته است.
6. اساطیر کاهنان و شهریاران: برخی از اسطورههای ملل، روایاتی است در بارۀ شهریاران و کاهنان مقدّس. از جمله روایت گیلگمش که هم شهریار بزرگ شهر اوروک و هم پهلوان نامدار آن سرزمین است که به جستجوی جاودانگی میشتابد و قهرمانیها میکند.
7. اساطیر بخت و تقدیر: انسان در اعصار باستان، چنین میاندیشیده است که پیوندی میان سرنوشت او و حرکت ستارگان وجود داشته است. پس چند و چون بخت و اقبال آدمیان را در چنبر گردش ستارگان میشمردند و اخترشناسی، بیتردید دارای بنمایههای اساطیری بود. در برخی از اساطیر، اقتدار خداوند بر سرنوشت کیهان مشهود است. در اساطیر یونان نیز زئوس چنین شخصیتی دارد، یعنی بر بخت و سرنوشت چیرگی دارد، امّا گاه فاقد آن است، از جمله نمیتواند حیات فرزند خویش، سارپدون را نجات بخشد.
8. اساطیر باززایی و نوشدگی: اساطیر کهن عموماً برای جهان، طبیعت و انسان زمانی ادواری قایلاند. بنا به اساطیر باستان استرالیا، انسان در لحظۀ تولّد دوباره به حیات مادی تجسّد مییابد. به هنگام تشرّف وارد زمان مقدّس میشود و در طول مراسم تدفین خود، باز به همان روح اصلی خویش بازمیگردد. این روایتهای اساطیری در بارۀ زمان کیهانی و ادواری را در اسطورههای دیگر قبایل نیز میتوان دید.
9. اساطیر یاد و فراموشی: اسطورههای یاد و فراموشی، بیشتر مربوط به سلسله مراتب جوامع باستانی است. آگاهی بنیادین از جهان و معرفت در باب عروج، چیزی نیست که هر کسی به آسانی بدان دست یابد. یاد، پایۀ زندگی و خلاّقیت است و فراموشی بن و سرچشمۀ خویش به منزلۀ هبوط در ظلمت و مرگ است.
10. اساطیر پهلوانان: بسیاری از اسطورهها در شرح حال و زندگی پرفراز و نشیب پهلوانان و قهرمانان یک سرزمین است. همۀ ما شرح چهرۀ شگفتآور و هیولایی رستم و عمر بسیار دراز وی را خواندهایم، ماجرای گذر او و اسفندیار از هفتخان، نبرد گرشاسب با اژدها که شرحش در اوستا و گرشاسبنامه آمده و اسطورۀ سوگآور سیاوش، همه در زمرۀ اساطیر پهلوانی است که بعدها به گونۀ داستانهای حماسی تجلّی یافتند. در اساطیر یونان، مضامین اساطیر پهلوانی را در سرگذشت هراکلس و آشیل میتوان یافت. به شکار شیر رفتن هراکلس، داستان دوازده خان، نبردهای شگفتآور او در پلوپنز، کرت، ترکیه، سرزمین هسپریها و اقامتگاه ارواح، سفر آشیل به تروا و مبارزات بیامان او و مرگ اندوهبارش به دست پاریس، در پی سرپیچی کردن از فرمان آپولون، همه در زمرۀ زیباترین درونمایههای اساطیری پهلوانی جهان است.
11. اساطیر جانوران و گیاهان: روایتهای مربوط به جانوران و گیاهان، در اساطیر جهان باستان و اعصار متأخر فراواناند. چه، بسیاری از جانوران و گیاهان در قبایل تقدّس دارند و نقش توتمی ایفا میکنند. حتّی ایزدان حیوانی و گیاهی نیز در این گروه از اساطیر به چشم میخورد، چه گیاه و جانور، جلوهای از قداستاند و در جادوی درمان، شکار یا کشاورزی، نقش مهم ایفا میکنند. (ر. ک. اسماعیل پور، ابوالقاسم، اسطوره بیانی نمادین: 1393: 71- 64).
- هیلدبراند:
از قدیمیترین آثار حماسی آلمان است. در این منظومهی ناتمام، هیلدبراند دلاور ژرمنی با پادشاه «هونها» به سفری دراز رفته است.1 در بازگشت به ایتالیا به جوان سلحشوری بر میخورد که پسر خود اوست و خود، او را میشناسد و میخواهد از جنگ با او بپرهیزد، ولی پسر که تصور میکند پدرش در سفر مرده است اصرار به نبرد با پدر دارد. فرجام این نبرد در اصل نسخ موجود نیست. این داستان تا حدودی شباهت به قصه رستم و سهراب در شاهنامه دارد.
- کوهولین:
از مهمترین و زیباترین داستانهای اسطورهای و حماسی ایرلند است. این داستان نیز شرح دلاوریهای «کوهولین» است که او نیز نادانسته پسر خود را میکشد.
- کوچولائین و کنلائوخ:
این داستان نیز از افسانههای قدیم ایرلندی است که نبرد میان پدر (کوچولائین) و پسر (کنلائوخ) را بیان میکند. این داستان نیز به قصهی رستم و سهراب شباهت دارد.
- ایلیای قهرمان:
از افسانههای حماسی روس است که در آن ایلیا فرزند خود را پس از ماجراهای فراوان میکشد و قلب او را از بدن درمیآورد و آن را به چهار گوشهی دشت میپراکند. به گفتهی یکی از نویسندگان روسی کل این حماسه از روی حوادث زندگی رستم ساخته شده است.
-
حماسه آلمانی نیبلونگن (Nibelungen):
این حماسه از شاعری نامعلوم است و قهرمان آن «زیگفرید» رویینتن است. پهلوانیهای زیگفرید تا حدی با اسفندیار قابل مقایسه است.
1. (هون ها قومی صحراگرد از مغولستان بودند که در سدههای چهارم و پنجم میلادی به سوی غرب مهاجرت کرده و در موازات آمودریا کوچنشینهایی تأسیس کردند).