شعر مشروطیّت بازتاب هنری مسائل اجتماعی...

        شعر دوره‌ی مشروطیت بازتاب شکل هنری همان مسائل اجتماعی است؛ به‌گونه­ ای ‌که از قالب‌های کمتر استفاده‌شده در شعر کلاسیک، مانند مستزاد که قالبی تفنّنی برای شاعران کلاسیک بود. به‌منظور بیان مسائل اجتماعی به‌وفور استفاده کردند و قالب غزل را که تا آن هنگام فقط برای معشوق زمینی‌ یا آسمانی به کار می‌رفت، برای مفاهیم سیاسی و انتقاد از حکومت به کاربردند که غزل‌های فرّخی یزدی در این خصوص برجسته‌تر است.

سوگواران را  مجال بازدید و دید  نیست               بازگرد ای عید از زندان که ما را عید نیست

عید نوروزی که از بیداد ضحاکی عزاست             هرکه شادی می‌کند از دوده‌ی جمشید نیست

وای بر شهری که در آن مزد مردان درست           از حکومت غیر حبس و کشتن و تبعید نیست

                                                                                    (فرّخی یزدی)

        همچنین عدم استفاده از واژگان متکلّف برای ایجاد ارتباط با عامهی مردم از ویژگی‌های سبکی اشعار دوره‌ی مشروطه است.

پادشه بر ضد ملت، ملت اندر ضد شاه                                       زین مصیبت، آه، آه

چون حقیقت بنگری هم این خطا، هم آن خطاست                       درد ایران، بی‌دواست

                                                                      (اشرف الدین گیلانی)

      در زمینه‌ی عوامل برون‌متنی نیز ناامنی، غارت و چپاول اموال مردم از طرف عمال حکومتی و راهزنان در اشعار این دوره منعکس است.

 

پافشاری پی حق خود اگر ملت داشت                       مال او غارت یک  دسته‌ی عیاش نبود

                                                                                   (فرّخی یزدی)

کرد  پامال  ستم  قریه  و  آبادی  را                         خواست تا جلوه کند مسلک اجدادی را

                                                                                           (فرّخی یزدی)

      از طرفی استبداد روزافزون حکومت محمدعلی شاه، آن‌چنان کار را بر فعالین سیاسی، نویسندگان و شاعران تنگ می‌کند که یا دچار حبس و تبعید شدند و ‌یا برخی مانند میرزا آقاخان کرمانی (در دوره ناصرالدین‌شاه) و میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل (در دوره ­ی محمدعلی شاه) به شهادت می‌رسیدند. این مایه از استبداد و اختناق بعد از به ­قدرت رسیدن رضاخان نیز ادامه یافت و شاعرانی را که با ایجاد حکومت جمهوری از طرف رضاخان و الغای حکومت سلطنتی موروثی قاجار به او امید بسته بودند، ناامید کرد که ازجمله در شعر عارف منعکس‌شده است.

    دوش دیدم  شنل انداخته  سردار  به دوش              همچو افعی زده می‌پیچم از اندیشه‌ی دوش

    خانه‌اش کاش عزا خانه شود ز آن‌که نهاد                    پا به  هر خانه  از آن خانه  برآورد خروش

                                                                                              (عارف قزوینی)

امشاسپندان ...

در «گاهان» از هفت موجود، «نامیرایان نیکوکار» (= امشاسپندان) (Amesha Spenta)  سخن به میان آمده است که پسران و دختران خدا یعنی اهوره مزدا هستند، اما خصوصیت آن ها از نام هایشان معلوم می شود: «روح» مقدّس یا نیکوکار، (Spenta Mainya) «اندیشۀ نیک» (Vohu Manah)، «راستی» (Asha)، «شهریاری» (Khshathra Vairya)، «اخلاص» (Spenta Armaiti)، یا اسپندارمذ، «کمال» (Haurvatat) یا خرداد، «نامیرایی» (Ameretat) یا مرداد. اینان همه جلوه هایی از خدا هستند که انسان می تواند در صورتی که راه «راستی» (اشَه) را پیش گیرد، (کلمۀ اَشَه را می توان «پارسایی» نیز معنی کرد) در داشتن آن ها با خدا شریک باشد، زیرا راه «راستی» انسان را به «اندیشۀ نیک» و «اخلاص» رهنمون می شود و از آن طریق مردمان را به «کمال» و «نامیرایی» و «شهریاری» دست می یابند. فقط «روح مقدس» یا «روح آفریننده» به خدا تعلق دارد. زردشت همچنین از منجیانی سخن به میان می آورد، اما به نظر می رسد که آنان را موجوداتی نه چندان اساطیری تصور می کرده، بلکه آنان را کسانی می دانسته است که از راه عدالت و راستی بر هوای نفس چیره می شوند و «دین بهی» را گسترش می دهند و از راه «شهریاری» خدا را بر زمین استقرار می بخشند.


منبع: شناخت اساطیر ایران، اثر جان هینلز، ترجمۀ ژاله آموزگار و احمد تفضّلی، صص 16 و 15.

آتش و دلایل تقدّس و ارزش آن

واژۀ آتش (fire) در اوستا آتر (atar) در پهلوی آتور و آتش و در پارسی آذر و آدر و در لهجه های مختلف آدیش، آتیش و تش آمده است (مزدیسنا: 275).ریشه این کلمه در سنسکریت «آدری» به معنی شعله است که به عنوان صفت خدای آتش به کار رفته است.

در ایران، پیدایش آتش را به هوشنگ (پادشاه پیشدادی) نسبت داده اند. به روایت شاهنامه (1/33) روز هوشنگ به شکار رفته بود و بر سر راه خود ماری را دید. چون این جانور را تا آن روز نمی شناختند برای کشتن او سنگی پرتاب کرد. اما به قول فردوسی: 

 نشد مار کشته و لیکن ز راز    پدید آمد آتش از آن سنگ باز

    هوشنگ به شکرانۀ پیدایش این فروغ ایزدی، آن روز را جشنی ساخت که هر سال در آن روز و شب آتش برمی­ افروختند که جشن «سده» نام گرفت. آتش در ازمنۀ کهن میان طوایف هند و اروپایی محترم و مقدّس بوده، بنیادی ایزدی دارد. هندوها آتش را پسر رب­ النوع آسمان می دانند و چنین می پندارند که آتش از آسمان به زمین آورده شده است. در اوستا هم آتش، پسر اهورامزدا و سپندارمذ یا زمین، دختر پروردگار معرفی شده است. (یشت­ها، 1/ 512).

     این عنصر، دوست، برادر و نزدیکترین خویشاوند بشر است که موجودات پلید را می راند و حیوانات درنده را شبانگاه از حمله به مأوای مردمان باز می دارد. همچنین آتش به عنوان پیک میان بشر و خدایان مورد احترام بسیار بوده است (اساطیر ایران: 40). از این رو در ایران آن را مظهر ربانیّت و شعله اش را یادآور فروغ خداوندی می خوانده اند و برای شعله­ی مقدسی که با چوب و عطر در آتشکده­ها همیشه فروزان نگه می داشتند احترام خاصی قایل بوده­اند. این آتشدان فروزان در پرستشگاه ها به منزله محراب پیروان مزدیسنا بوده است.


به یک هفته بر پیش یزدان بدند    مپندار کاتش پرستان بُدند

که آتش بدانگاه محراب بود     پرستنده را دیده پر آب بود

(شاهنامه: 5/365)

    یکی از دلایل احترام و تقدس آتش این بوده است که آن را مانند آب، موحد و مولّد زندگی دانسته و معتقد بوده ­اند که وجود همه چیز به نوعی به آن بازبسته است. جوهر آتش در اوستا موسوم به فرّ یا خرّه است و آن فروغ یا شکوه و بزرگی مخصوصی است که از طرف اهورامزدا به پیغمبر یا پهلوانی بخشیده می شود. در سنّت مزدیسنا هست که زردشت، آتش جاودانی با خود داشت و به قول دقیقی:

یکی مجمر آتش بیاورد باز    بگفت از بهشت آوریدم فراز


اخوان شاعر معاصر، به این آتش مقدس اشاره دارد:


مگر دیگر فروغ ایزدی آذر مقدس نیست     مگر آن هفت انوشه خوابشان بس نیست (از این اوستا: 24)


در کتاب اوستا یسنای 17، بند 11، پنج قسم آتش برشمرده و به هرکدام جداگانه درود فرستاده است:

1.       آتش بزرگ است که به «آتش بهرام» معروف و در آتشکده ها است.

2.       آتشی که در بدن جانوران و کالبد آدمی است که از آن به حرارت غریزی تعبیر شده است.

3.       سومین آتش، در رستنیها و چوبها موجود است.

4.       چهارمین آتش، در ابرها و همان برق یا آتشی است که از گرز تشتر زبانه کشید.

5.       پنجمین آتش، در عرش جاویدان و مقابل اهورامزدا است.


    بر این اساس، آتش در نهاد تمام موجودات و موالید طبیعت به ودیعه نهاده شده و جوهر زندگانی بشر و همۀ جانوران و نیز حرارت درونی یا غریزی جانوران به شمار می رود. منبع اصلی وجود و فعالیت آدمی نیز از همین آتش است. آتش معنوی در نباتات و جمادات نیز ساری و جاری است. مولوی عشق را به آتش تعبیر می کند و آتش عشق ازلی را مبدأ هر حرکت و منشأ هر صدایی می داند:


آتش عشق است کاندر نی فتاد     جوشش عشق است کاندر مِی فتاد

آتش است این بانگ نای و نیست باد   هر که این آتش ندارد، نیست باد!

(مثنوی: 1/ 10)

امتیاز نوابغ بشری نیز، به سبب نیرومندی آتش درونی آنان است. این آتش که موجب عزت حافظ در دیر مغان شده است، این گونه آتشی تواند بود:


از آن به دیر مغانم عزیز می دارند    که آتشی که نیمرد، همیشه در دل ماست (حافظ: 17)


برای اطلاعات بیشتردر این زمینه (نک: فرهنگ اساطیر و داستان واره ها: استاد محمد جعفر یاحقی)

 

منوچهری دامغانی و شعر عرب

منوچهری و تأثیرپذیری وی از شاعران عرب

منوچهری دامغانی بنابر شیوه‌ی ادیبان هم روزگار خود به شاعران عرب و شعر آنان توجهی خاص نشان داده است ولی تاثیر شعر عرب در کلام وی آن‌قدر برجسته است که او را از دیگر شاعران سبک خراسانی متمایز می‌کند. 

ادامه مطلب ...

آن خطّ سوم منم...

 ذو­النّون گفت: «آن­که عارف­ تر است به خدای، تحیّر او در خدای سخت­ تر است و بیش ­تر، از جهت آن که هر که به آفتاب نزدیک­ تر بود در آفتاب متحیّر­تر بود تا به جایی رسد که او، او نبود.» (عارف و صوفی چه می گویند، جواد تهرانی، ص 6) هر کس به میزانی که خود را بشناسد، به معرفت دست می­ یابد. گاه مقام وحدت، خود را در آیینه­ ی کثرات می­ بیند، «فتبارک­ اللهُ أحسنُ الخالقین» می ­گوید؛ گاه کثرات، در آیینه ­ی هستی وحدت را می ­بینند؛ در چنین جایگاهی است که حلّاج «أنا­الْحق » می­ گوید و بایزید «سبحانی ما أعظَمُ شأنی» می­ گوید. (مسروره مختاری، مقاله آخرین خط بندگی در مثنوی معنوی)


 شمس تبریزی در مقالات خود می­ نویسد:

 «در دریا، روشنایی پیدا شد در آب. کشتی­بان هیچ نگفت. روزی در آن روشنایی رفتیم. روشنایی ِدیگر ظاهر شد. بعد از آن، کشتی­بان سجده کرد ــ سجده ­ی شکر. گفت: «اگر اوّل گفتمی، زهره­ ات بدریدی. آن یک چشمِ ماهی بود و آن چشمِ دیگر آن ماهی. اگر یک دم برگشتی، کار خراب کردی. و آن ماهی خود که بود؟ پیوسته ماهی در دریا متحیّر باشد، امّا دریا در آن ماهی متحیّر است، که به این بزرگی چه گونه است و چیست که در من است؟» (مقالات شمس، ویرایش جعفر مدرّس صادقی، ص19)


 شمس در مورد حیرت انگیز بودن خود می­ گوید:


« ... آن خطّاط، سه گونه خط نوشتی:

ــ یکی را او خواندی، لاغیر !

ــ یکی را، هم او خواندی، هم غیر !

ــ یکی، نه او خواندی، نه غیر !

‍ آن [خطّ سوم] منم !     (خطّ سوم، ص 3)