من راه نشین و دیوانه در دیوان حافظ...

یکی از مهم ترین بحث ها و مقوله های عرفان اسلامی، بحث در رابطه با «انسان» و جایگاه وی در جهان هستی است. انسان در جهان بینی عرفانی محی الدین بن عربی،«کلمه ی فاصله ی جامعه» یعنی شکل تفصیل یافته و جامع و دربردارنده ی تمام هستی است. به تعبیر دیگر، انسان عالم کبیر و جهان، عالم صغیر است.

     مطالعه در سروده های حافظ نشان می دهد که انسانِ دیوان حافظ، انسانی است که مقام اسطوره ای یافته و سمبل عشق و وفای به عهد است؛ همو که بر عهد الست پایبند مانده و بار امانتی را بر دوش کشیده است که کوه ها و آسمان ها از پذیرفتن آن ابا داشته اند.

          ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت    با منِ راه نشین باده ی مستانه زدند

       آسمان بار امانت نتوانست کشید     قرعه ی فال به نام من دیوانه زدند

      وقتی حافظ از «من راه نشین» و «من دیوانه» سخن می گوید، در حقیقت از انسان کاملی یاد می کند که به مرتبه ی عقلی فراتر از عقلِ مدّعیان، رسیده است؛ منِ راه نشینِ وی انسانی است که اهل ایمان و عمل است، اما اهل زهد و جمود فکری نیست. منیع الطبع است اما گران جان نیست. عاشق آزاده­ ای است که در شعله ی عشق چنان سوخته است که سراسر وجودش به رنگ معشوق در آمده است. به قول مولانا:

جنون عشق بِه از صد هزار گردن عقل     که عقل دعوی سر کرد و عشق بی‌سر و پاست

هر آنک سر بُوَدَش بیم سر همش باشد    حریف بیم نباشد هر آنک شیر وغاست

رود درونه ی سمّ الخیاط رشته ی عشق     که سر ندارد و بی‌سر مجرّد و یکتاست

قلاوزی کُنَدَش سوزن و روان کُنَدَش       که تا وصال ببخشد به پاره‌ها که جداست

حدیث سوزن و رشته بِهِل که باریکست      حدیث موسی جان کن که با ید بیضاست

حدیث قصّه ی آن بحر خوشدلی‌ها گو       که قطره قطره ی او مایه ی دو صد دریاست

چو کاسه بر سر بحری و بی‌خبر از بحر    ببین ز موج تو را هر نفس چه گردش هاست


       حافظ ضمن یادکرد از مقام و منزلت والای انسانی، با تأسف و تأثّر و لحنی حسرت بار، از گم شدن انسان و انسانیّت داد سخن می دهد:

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی!   دل زتنهایی به جان آمد، خدا را همدمی!  

آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست     عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی

      براستی حافظ از نظر عظمت اندیشه در تاریخ تفکر انسانی، یگانه، بی­ مانند و دارای غنای فکری مختصّ خود است. کسی است که در آن عصر پر التهاب اندیشه و هنر، شهری آرمانی را تصویر می کند: شهری خالی از دروغ و تزویر که انسان گل سرسبد آن باشد.  زبان حافظ زبان دل و عشق و محبّت است و او خود نشانه ی تمام عیار انسانی عاشق؛ از این رو انسانی را که در اشعار خود به تصویر می کشد، عاشقی است آزاده، لبریز از شور و سرور که با گام های بلند اندیشه،اخلاق، صداقت و انسان دوستی و خیرخواهی، به جهانی برتر و شایسته تر قدم می­ گذارد. انسانی که وی معرّفی می کند، انسانی است آرمانی، فارغ از فساد های اجتماعی.  انسان او در مسیر اخلاق، انعطاف و میانه روی حرکت می کند به دور از تعصبات مذهبی ، طبقه ای و ... . در قاموس او جایی برای اذیت و آزار، خودپرستی، ریا، کبر و نخوت وجود ندارد.

                      مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن      که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست


نظرات 1 + ارسال نظر
najafi جمعه 12 تیر 1394 ساعت 12:57 http://yargasidi5.blogfa.com/

سلام و عرض ادب
واقعا" این وبلاگ فرصت بسیار مغتنمی را فراهم کرد تامطالب و دیدگاه های ناب شما را مطالعه و یاد بگیریم
متشکرم
عنان کشیده رو ای پادشاه کشورحسن
که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.