آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست...

گاه انسان چیزی گم می کند و دنبال گم شده اش می گردد؛ این درد بسی آسان تر است؛ زیرا می داند که دنبال چه چیزی می گردد. اما زمانی انسان بدون آن که بداند دنبال چه چیزیست، مدام در جستجوست و گاه دنبال چیزیست که همه جا هست، امّا در عین حال هیج جای به خصوصی امکان یافتنش نیست. این دردیست که بر دل انسان عارف و عاشق بسیار سنگینی می کند.

    مرغی به حضرت سلیمان عاشق می شود و هر لحظه بی قرار و بی قرارتر می گردد؛ هر صبح پیش آن حضرت می آید و دزدیده به او نگاه می کند. حضرت سلیمان به او می گوید: می دانم که بر من عاشقی، اگر می خواهی مال من باشی و من مال تو باشم؛ حاجتی دارم آن را برآورده کن: چوبی می خواهم، که نه تر باشد و نه خشک، نه کج باشد و نه راست. عاشق بی قرار پذیرفت و مست عشق، گرد شاخسارها به جست وجو برخاست. به هر شاخی منقار می کوفت و همه جا نشان چنین چوبی می جست. اما بیچاره مرغکِ زار از کجا می دانست، چنین چوبی در تمامی دنیا یافت نمی شود. انسان های عارف نیز در نشیب و فراز وادی های سلوک جویای چنین چوبی هستند، و با سرگشتگی دنبال چنین طلب محالی در جست و جویند.

از چنین چوبی ترا نامی بس است / سوی تو یک ذرّه پیغامی بس است

                               (شجیعی، پوران، جهان بینی عطّار، ص212)

زیرا که چنین طلبی به یافتن منجر نمی شود و عاقبت باد به دست خواهی بود.

این طلب در آبِ بحر انداز تو / کاین چنین چوبی نیابی باز تو

                                                               (همان جا)

بنمای رخ که باغ و گلستــانم آرزوست / بگشــای لب که قنـد فراوانم آرزوست
ای آفتـــابِ حسن برون آ دمی ز ابر/  کان چهــره ی مشعشع تابانم آرزوست...
هرچنــد مفلسم، نپـــذیرم عقیــق خُرد /  کانِ عقیــقِ نادرِ ارزانـــم آرزوست
پنهـان ز دیده ها و همه دیده ها ازوست / آن آشـکار صنعتِ پنهـانم آرزوست
                                                            (مولانا، دیوان شمس، غزل 565)

نظرات 1 + ارسال نظر
پرستو شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 13:20

سلام دوست عزیز

سایت فولدر 98 با ارائه ی خدمات آپلود عکس و قالب وبلاگ با دریافت مجوز امادگی خدمات رسانی به شما را دارد

ممنون میشم سر بزنی و از خدمات استفاده کنی یا مارو لینک کنی
ممنون

folder98.ir

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.