حکایتی از سوانح العشاق احمد غزالی

«آن ملک که گلخن تابی (غلامی که مسئول گرم کردن آب حمام باشد) بر او عاشق شد، وزیر زیرک از آن معنی به حسّ شد. پس با مَلِک بگفت. مَلِک خواست که بر او سیاستی راند. (مجازاتش کند) وزیر گفت که تو به عدل معروفی، لایق نبوَد که سیاست فرمایی. چه عشق کاری نیست که به اختیار بوَد، و سیاست فرمودن بر کاری که در اختیار وی نیست، از عدل دور افتد و از اتفاق حسنه راه گذر مَلِک بر آن گلخن بود. بی چاره (غلام) همه روز منتظر عبور مَلِک بودی. بر راه نشسته و بر دوام، پاس گذشتن می داشتی تا کی بوَد که موکب میمون و طلعت همایون مَلِک ببیند و هر بار که مَلِک آن جا رسیدی، کرشمه ی معشوقی پیوند کرشمه ی جمال کردی، و وزیر قوام آن می داشتی... 

تا روزی که مَلِک می گذشت و گدا ننشسته بود و او بر عادت از سرِ ناز و غنج می خرامید. کرشمه ی معشوقی و حُسن، ضمیمه ی یک دیگر شده. کرشمه ی ناز معشوقی را نیاز عاشق دربایست، چون نبود، برهنه ماند که محل نیافت. تغیّری در مَلِک ظاهر شد. وزیر دریافت. خدمتی بکرد و گفت: من گفتم او را سیاست کردن معنی ندارد که از او زیانی مَلِک و مُلک را نیست. اکنون بدانستم که نیاز او در می بایست.

جوان مردا! چه گویی که اگر با مَلِک گفتندی که وی (غلام) از تو فارغ شد و با دیگری کار و باری دارد و عاشق غیری شد، ندانم تا هیچ غیرت از درون مَلِک سر بر زدی یا نه؟

هرچه خواهی بکن ای دوست مکن یار دگر /  کآن گهی می نشود با تو مرا کار به سر

 

عشق رابطه ی پیوند است، تعلق به هر دو جانب دارد. چون نسبتِ عشق، بین العاشق و المعشوق درست آید، پیوند ضروری گردد از هر دو جانب که او خود مقدمه ی یکی است.»

(از کتاب مجموعه آثار فارسی احمد غزّالی طوسی به کوشش احمد مجاهد، رساله ی سوانح العشّاق، ص 124)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.