حکایتی از سوانح العشّاق احمد غزّالی

«آن ملک که گلخن تابی (غلامی که مسئول گرم کردن آب حمام باشد) بر او عاشق شد، وزیر زیرک از آن معنی به حسّ شد. پس با مَلِک بگفت. مَلِک خواست که بر او سیاستی راند. (مجازاتش کند) وزیر گفت که تو به عدل معروفی، لایق نبوَد که سیاست فرمایی. چه عشق کاری نیست که به اختیار بوَد، و سیاست فرمودن بر کاری که در اختیار وی نیست، از عدل دور افتد و از اتفاق حسنه راه گذر مَلِک بر آن گلخن بود. بی چاره (غلام) همه روز منتظر عبور مَلِک بودی. بر راه نشسته و بر دوام، پاس گذشتن می داشتی تا کی بوَد که موکب میمون و طلعت همایون مَلِک ببیند و هر بار که مَلِک آن جا رسیدی، کرشمه ی معشوقی پیوند کرشمه ی جمال کردی، و وزیر قوام آن می داشتی... 

ادامه مطلب ...

دمی با سعدی...

 

برادر که در بند خویش است،نه برادر، نه خویش است.

 

سِفله چون به هنر با کسی بر نیاید، به خبثش بر پوستین افتد.

 

عاصی که دست بر دارد، به از عابد که در سر دارد.


استعداد بی تربیت دریغ است و تربیت نامستعد ضایع.


سیم بخیل وقتی از خاک در آید که، وی در خاک رود.

 

مراد از قرآن تحصیل سیرت خوب است،نه ترتیل صورت مکتوب. 


 حریص با جهانی گرسنه است و قانع به نانی سیر. 


حق می بیند و می پوشد، و همسایه نمی بیند و می خروشد. 


 هر که را زر در ترازوست، زور در بازوست. 


شدّت نیکان روی در فرج دارد و حالت بدان سر در نشیب. 


جوانی در عرفات

«جوانی در عرفات ایستاده بود، وقت دعا خلق دست برداشته بودند و دعا می کردند، و حاجت می طلبیدند. آن جوان خاموش بود، شخصی بر او رفت، گفت: ای جوان زمان اجابت است، مکانی مکرم است، و زمانی معزّز، چرا دعایی نمی کنی، و حاجتی نمی طلبی، و دستی بر نمی داری؟ گفت: ای عزیز چه کنم اگر زبان است، آلوده است از غیبت، و اگر دست است، در معصیت و زبانی شایسته ندارم که حاجتی طلبم، یا به دعا بردارم، مرا روی خواستن و طلب کردن و گفتن نیست. اگر تورا هست بگوی و بخواه.» (تحفه اهل العرفان، ص 137)

در ارزش ِ کاوش و جست و جو

« ارزش آدمی به حقیقتی نیست که در اختیار دارد، یا خیال می کند دارد، بل به رنج بی شائبه ای است که در جست و جوی حقیقت می برد. چون آن چه به قوای وی می افزاید نه داشتن، که جستن حقیقت است؛ پیشرفت دمادم او در راه کمال یکسر در گرو این جست و جوست. داشتن آرام می کند، کاهل و مغرور؛ خدا اگر در دست راستش همه ی حقیقت را داشت و در چپ فقط کاوش، کاوش همواره پرشورِ حقیقت را، هربار و همواره هم که کاوش به شکست می انجامید، باز اگر می گفت: « انتخاب کن!» خاضعانه خودم را روی دست چپش می انداختم و می گفتم:« بده پدر! که به هر حال حقیقت محض توراست و بس.» (لِسینگ)