آتش و دلایل تقدّس و ارزش آن

واژۀ آتش (fire) در اوستا آتر (atar) در پهلوی آتور و آتش و در پارسی آذر و آدر و در لهجه های مختلف آدیش، آتیش و تش آمده است (مزدیسنا: 275).ریشه این کلمه در سنسکریت «آدری» به معنی شعله است که به عنوان صفت خدای آتش به کار رفته است.

در ایران، پیدایش آتش را به هوشنگ (پادشاه پیشدادی) نسبت داده اند. به روایت شاهنامه (1/33) روز هوشنگ به شکار رفته بود و بر سر راه خود ماری را دید. چون این جانور را تا آن روز نمی شناختند برای کشتن او سنگی پرتاب کرد. اما به قول فردوسی: 

 نشد مار کشته و لیکن ز راز    پدید آمد آتش از آن سنگ باز

    هوشنگ به شکرانۀ پیدایش این فروغ ایزدی، آن روز را جشنی ساخت که هر سال در آن روز و شب آتش برمی­ افروختند که جشن «سده» نام گرفت. آتش در ازمنۀ کهن میان طوایف هند و اروپایی محترم و مقدّس بوده، بنیادی ایزدی دارد. هندوها آتش را پسر رب­ النوع آسمان می دانند و چنین می پندارند که آتش از آسمان به زمین آورده شده است. در اوستا هم آتش، پسر اهورامزدا و سپندارمذ یا زمین، دختر پروردگار معرفی شده است. (یشت­ها، 1/ 512).

     این عنصر، دوست، برادر و نزدیکترین خویشاوند بشر است که موجودات پلید را می راند و حیوانات درنده را شبانگاه از حمله به مأوای مردمان باز می دارد. همچنین آتش به عنوان پیک میان بشر و خدایان مورد احترام بسیار بوده است (اساطیر ایران: 40). از این رو در ایران آن را مظهر ربانیّت و شعله اش را یادآور فروغ خداوندی می خوانده اند و برای شعله­ی مقدسی که با چوب و عطر در آتشکده­ها همیشه فروزان نگه می داشتند احترام خاصی قایل بوده­اند. این آتشدان فروزان در پرستشگاه ها به منزله محراب پیروان مزدیسنا بوده است.


به یک هفته بر پیش یزدان بدند    مپندار کاتش پرستان بُدند

که آتش بدانگاه محراب بود     پرستنده را دیده پر آب بود

(شاهنامه: 5/365)

    یکی از دلایل احترام و تقدس آتش این بوده است که آن را مانند آب، موحد و مولّد زندگی دانسته و معتقد بوده ­اند که وجود همه چیز به نوعی به آن بازبسته است. جوهر آتش در اوستا موسوم به فرّ یا خرّه است و آن فروغ یا شکوه و بزرگی مخصوصی است که از طرف اهورامزدا به پیغمبر یا پهلوانی بخشیده می شود. در سنّت مزدیسنا هست که زردشت، آتش جاودانی با خود داشت و به قول دقیقی:

یکی مجمر آتش بیاورد باز    بگفت از بهشت آوریدم فراز


اخوان شاعر معاصر، به این آتش مقدس اشاره دارد:


مگر دیگر فروغ ایزدی آذر مقدس نیست     مگر آن هفت انوشه خوابشان بس نیست (از این اوستا: 24)


در کتاب اوستا یسنای 17، بند 11، پنج قسم آتش برشمرده و به هرکدام جداگانه درود فرستاده است:

1.       آتش بزرگ است که به «آتش بهرام» معروف و در آتشکده ها است.

2.       آتشی که در بدن جانوران و کالبد آدمی است که از آن به حرارت غریزی تعبیر شده است.

3.       سومین آتش، در رستنیها و چوبها موجود است.

4.       چهارمین آتش، در ابرها و همان برق یا آتشی است که از گرز تشتر زبانه کشید.

5.       پنجمین آتش، در عرش جاویدان و مقابل اهورامزدا است.


    بر این اساس، آتش در نهاد تمام موجودات و موالید طبیعت به ودیعه نهاده شده و جوهر زندگانی بشر و همۀ جانوران و نیز حرارت درونی یا غریزی جانوران به شمار می رود. منبع اصلی وجود و فعالیت آدمی نیز از همین آتش است. آتش معنوی در نباتات و جمادات نیز ساری و جاری است. مولوی عشق را به آتش تعبیر می کند و آتش عشق ازلی را مبدأ هر حرکت و منشأ هر صدایی می داند:


آتش عشق است کاندر نی فتاد     جوشش عشق است کاندر مِی فتاد

آتش است این بانگ نای و نیست باد   هر که این آتش ندارد، نیست باد!

(مثنوی: 1/ 10)

امتیاز نوابغ بشری نیز، به سبب نیرومندی آتش درونی آنان است. این آتش که موجب عزت حافظ در دیر مغان شده است، این گونه آتشی تواند بود:


از آن به دیر مغانم عزیز می دارند    که آتشی که نیمرد، همیشه در دل ماست (حافظ: 17)


برای اطلاعات بیشتردر این زمینه (نک: فرهنگ اساطیر و داستان واره ها: استاد محمد جعفر یاحقی)

 

کلاغ در اساطیر

کلاغ در فرهنگ و ادبیّات ما نام های متعدّدی دارد، از قبیل: زاغ، کلاغ، ابو حاتم، ابوریدان، غراب البین، ابوالشوم و ... . غراب مظهر سیاهی و شئامت و حذر کردن و کراهت منظر است. 

عالمی زاغ سیاه و نیست یک باز سفید / یک رمه افراسیاب و نیست پیدا پور زال


       کلاغ مانند همه ی پرندگان سیاه، در قصّه های غربی و شرقی نماد هوش و فراست است و آن چه از قدرت و اختیارش در تعیین سر نوشت مردمان گوید؛ دالِ بر هوشیاری اوست.کلاغ مقام اوّل از مراحل سیر و سلوک در آیین مهر است. این مقام ، مقام خدمتگزاران مهرابه بوده است، که می خواستند، در زمره ی پیروان در آیند، و تحت نظر پدر مقدّس به جرگه ی مؤمنان پذیرفته شوند. اینان ناگریز از انجام یک رشته مراسم و تشریفات به نام کُروینا corvina ، کُراسی نا ساکرا corasina-sakera  بودند که بعد از پایان مراسم پدر مقدّس آنان را کلاغ مقدّس خطاب می کرد . این نشان آن بود که مقامشان رسمی شده است. اینان ملبّس به پوشش کلاغ می شدند و از صدا و حرکات کلاغ تقلید می کردند. در واقع این پایین ترین مقام و در عین حال آغازگر همه مقام ها در آیین میترا بود.

       هنگامی که طوفان نوح آرام شد، حضرت نوح کلاغ را فرستاد تا بر زمین نشیند و عمق آب را تعیین کند، امّا کلاغ بر مرداری نشست و به نزد نوح نیامد . نوح علیه السّلام بر وی دعای بد کرد، که یا رب به وقت درماندگی او را فرو گذار. از آن است که کلاغ به وقت تموز فرو ماند، تا بسیاری از ایشان هلاک شوند.


نگارا مردگان از جان چه دانند؟ / کلاغان قدر تابستان چه دانند؟


     سابقه ی داستانی غراب به روایت هابیل و قابیل بر می گردد. وقتی قابیل ، هابیل را کشت جنازه ی برادر بر دوش کشیده و ندانست که چگونه پنهان کند .  دو غراب آمدند با هم جنگیدند یکی دیگری را کشت و در خاک پنهان کرد و قابیل نیز برخاست و گودالی کند و برادر را در آنجا دفن کرد.

    در باور های عامیانه ی رومی، کلاغ پرنده ایست که پیغام آور و پیک خدایان شناخته می شود. به همین جهت او را مرغ پیشگو ، یا پرنده ای که با صدای خود از آینده خبر می داد؛ معرفی می کردند. چنین باوری در بسیاری از جوامع وجود دارد. از جمله در ایران، هنگام قار قار کلاغ شنوندگان می گفتند : «خوش خبر باشی.»

ای مطلع منظومه ی خون منقارت / نفرین به تو باد و شوم قاراقارت

کشتی و خبر به دیگران آوردی/ از جامه ی سوگ خود نیامد عارت؟!

(استادقدمعلی سرامی)


       ترکیب های متعدّدی از این کلمه ساخته شده است : مثل زاغ چهر ( کنایه از سیاه روی) ، زاغ دل ( با قساوت و سیاه دل) ، زاغ ِ سیه (کنایه از سیـاهی و تاریکی شب)، زاغ طبع (کنـــایه از زشت خویی) زاغ فعل (کنایه از بدکار ، سیاه کار) زاغ کلک ( کنایه از سیاهی نوک قلم). کلاغ در فرهنگ ما، به عنوان نماد سیاهی به کار می رود:


            از وصالت گشت فالم سعد، چون فرّ همای         گر ز هجرت گشت روزم تیره، چون پّر غراب


       غراب انواعی دارد . یک نوع آن زاغی است که به عناق معروفست. نوع دوم آن همان کلاغ است، نوع دیگر آن، معروف به غراب ابقع یا کلاغ پیسه است. و نوعی که زاغ سرخ پا و سرخ منقاریست، که باریک تر و درازتر از زاغ پیسه است. عرب آن را شوم داند و نشانه ی فراق و جدایی به شمار رود. 


        «ادگار آلن پو» شاعر قرن نوزدهم آمریکا ،در اشعار خود جلوه هایی از کلاغ بازنمون کرده است. از جمله در شعری با این پرنده به گونه ی بر حذر دارنده ای ـ که مرتب واژه ی «هرگز» را یادآور می شـــودـ برخورد می کند.


برای کسب اطلاعات بیشتر در این باره ر. ک.

-. فرهنگ اساطیر و اشارات داستانی در ادبیّات فارسی، محمد جعفر یاحقی، انتشارات سروش ، تهران: 1375.

-. آیین مهر ، هاشم رضی، انتشارات بهجت، تهران: 1381.

-. دانشنامه ی ایران باستان ، هاشم رضی ، انتشارات دانشگاه تهران: 1381.

نمونه هایی از تأثیر شاهنامه فردوسی بر ادبیات حماسی جهان

 - هیلدبراند:

 از قدیمی‌ترین آثار حماسی آلمان است. در این منظومه‌ی ناتمام، هیلدبراند دلاور ژرمنی با پادشاه «هون‌ها» به سفری دراز رفته است.1 در بازگشت به ایتالیا به جوان سلحشوری بر می‌خورد که پسر خود اوست و خود، او را می‌شناسد و می‌خواهد از جنگ با او بپرهیزد، ولی پسر که تصور می‌کند پدرش در سفر مرده است اصرار به نبرد با پدر دارد. فرجام این نبرد در اصل نسخ موجود نیست. این داستان تا حدودی شباهت به قصه رستم و سهراب در شاهنامه دارد.

- کوهولین:

 از مهم‌ترین و زیباترین داستان‌های اسطوره‌ای و حماسی ایرلند است. این داستان نیز شرح دلاوری‌های «کوهولین» است که او نیز نادانسته پسر خود را می‌کشد.

- کوچولائین و کنلائوخ:

این داستان نیز از افسانه‌های قدیم ایرلندی است که نبرد میان پدر (کوچولائین) و پسر (کنلائوخ) را بیان می‌کند. این داستان نیز به قصه‌ی رستم و سهراب شباهت دارد.

- ایلیای قهرمان:

 از افسانه‌های حماسی روس است که در آن ایلیا فرزند خود را پس از ماجراهای فراوان می‌کشد و قلب او را از بدن درمی‌آورد و آن را به چهار گوشه‌ی دشت می‌پراکند. به گفته‌ی یکی از نویسندگان روسی کل این حماسه از روی حوادث زندگی رستم ساخته شده است.


- حماسه آلمانی نیبلونگن (Nibelungen):

 این حماسه از شاعری نامعلوم است و قهرمان آن «زیگفرید» رویین‌تن است. پهلوانی‌های زیگفرید تا حدی با اسفندیار قابل مقایسه است.


1. (هون ها قومی صحراگرد از مغولستان بودند که در سده‌های چهارم و پنجم میلادی به سوی غرب مهاجرت کرده و در موازات آمودریا کوچ‌نشین‌هایی تأسیس کردند).

حماسه و ادبیات حماسی

حماسه نوعی شعر داستانی است که کاملاً جنبه‌ای آفاقی (Objective) دارد، نه انفسی (Subjective) و در این نوع، هیچ گاه هنرمند از «من» خویش سخن نمی‌گوید و از همین رهگذر است که حوزة حماسه بسیار وسیع است و در خلال حماسه تصویر تمدن یک ملت را، در مجموع، با تمام عادات و اخلاق، به خوبی می‌توان مشاهده کرد و حتی قوای طبیعی و غیرطبیعی مؤثر در تکوین آن ملت در حماسه‌اش نمودار است. حماسه، از قدیمی‌ترین انواع ادبی و واژه‌ای عربی به معنی تندی، دلاوری و شجاعت است. حماسه، زادة اسطوره است یعنی در دامان اسطوره پرورده می‌شود و می‌بالد و تنها در فرهنگ و ادب مردمانی پدید می‌آید که دارای تاریخی کهن و اسطوره‌ای دیرینه‌اند.

       استاد ذبیح الله صفا در تعریف حماسه و شعر حماسی چنین بیان نموده که حماسه، نوعی از اشعار وصفی است که مبتنی بر توصیف اعمال پهلوانی و مردانگی ها و افتخارات و بزرگی های قومی یا فردی است به نحوی که شامل مظاهر مختلف زندگی آن  ها گردد. موضوع سخن در اینجا امر جلیل و مهمی است که سراسر افراد ملتی در اعصار مختلف در آن دخیل و ذینفع باشند مانند مشکلات و حوائج مهم ملی از قبیل مسأله تشکیل ملیت و تحصیل استقلال و دفاع از دشمنان اصلی و امثال اینها چنان‌که در شاهنامه و حماسه ‌های ملی مشاهده می شود.‌ چون شاهنامه‌‌ی فردوسی و یا مشکل فلسفی است مانند مسئله‌ی خیر و شر در قطعاتی از اوستا و منظومه‌های بهشت گم‌شده‌ی میلتون که جهانیان همگی آن را ارج می‌نهند.

 در شعر حماسی شاعر با داستان های شفاهی یا مدونی سر و کار دارد که در آن ها شرح پهلوانی ها، عواطف و احساسات مختلف مردمان یک روزگار و مظاهر میهن‌‌پرستی و فداکاری و جنگ با آن چه در نظر نسل های ملتی بد و ناپسند و مایۀ شر و فساد بود، آمده باشد و باید همۀ آن ها را چنانکه بود وصف کند و در آن نفوذ و دخالتی مستقیم ننماید و خود را در صحنۀ وقایع نیاورد و از خود دربارۀ آن اشخاص یا حوادث داوری نکند.

     با آنکه واژۀ حماسه از زبان عربی به فارسی وارد شده است، سیر تطور معانی اصطلاحی و ادبی آن در این دو زبان مختلف و بلکه مغایر بوده است. در زبان عربی معادل واژۀ حماسه، «ملحمه»ج: مَلاحِم (لحم): کشتارگاه، کشتار سخت در جنگ، حماسه سرایی شعری (ملحمۀ حسینیّه: حماسه حسینی) آمده است که به معنای جنگهای شدید خونی است و از مفهوم اصطلاحی آن چندان خبری نیست.

 

قدیم ترین حماسه

انواع ادبی در ادبیات ما به طور کلی عبارت است از: ادبیات حماسی، غنایی و تعلیمی، و با اندک تسامحی ادبیات نمایشی در چند دهه ی اخیر.

 حماسه نوعی شعر داستانی است که کاملاً جنبه‌ای آفاقی (Objective) دارد، نه انفسی (Subjective) و در این نوع، هیچ گاه هنرمند از «من» خویش سخن نمی‌گوید و از همین رهگذر است که حوزة حماسه بسیار وسیع است و در خلال حماسه تصویر تمدن یک ملت را، در مجموع، با تمام عادات و اخلاق، به خوبی می‌توان مشاهده کرد؛ حتی قوای طبیعی و غیرطبیعی مؤثر در تکوین آن ملت در حماسه‌ نمودار است.

قدیم ترین حماسه ها عبارتند از:1. گیل گمش 2. مهابهاراتا

1.      گیل گمش

گیل گمش از اسطوره‌های قدیم بابلی است که احتمالاً ۳۵ قرن پیش سروده شده‌است. یکی از حماسه‌های کامل و ادبی تاریخ باستان و کهن‌ترین حماسه‌ی موجود در تاریخ جهان است. قهرمان اصلی این داستان موجودی است که دوسوم وجود او جنبه‌ی الاهی دارد و فقط یک سوم وجود او آدمی‌زاد است. او در اواسط هزاره‌ی سوم پیش از میلاد در شهر باستانی «اروک» ستمگرانه فرمانروایی می‌کرد. او در مقام یک انسان و به عنوان نمادی از هر فرد جامعه‌ی بشری دارای اعتبار است. این داستان‌ها از پنج پاره سرود تشکیل شده‌ است: «گیل‌گمش و گاو آسمانی»، «مرگ گیل‌گمش»، «گیل‌گمش و آگا پادشاه کیش»، «گیل‌گمش و سرزمین زندگانی» و «گیل‌گمش، انکیدو و جهان مردگان» سه سرود آخر را حماسه‌ی گیل گمش می‌نامند. «انکیدو» موجود انسان‌گونه‌ای بود که خدایان او را با خوی جانوری آفریدند تا هم‌طراز گیل‌گمش باشد و گیل‌گمش نیروی خود را صرف درگیری با او کند و دست از ظلم و ستم بر دارد. اما سرانجام پس از درگیری‌های فراوان، آن دو تبدیل به دو دوست بسیار نزدیک می‌شوند. اما طی سلسله حوادثی گیل‌گمش دوست خود را از دست می‌دهد در سوگ او دچار ناآرامی می‌شود و اندیشه‌ی مرگ سبب می‌شود به جست‌وجوی راهی برای جاودانگی برود. پس به جست‌وجوی نیای بزرگ خود، اوتنا پیشتیم، می‌رود زیرا او به زندگانی جاوید رسیده است. سرانجام پس از سختی‌های بسیار او را می‌یابد. «اوتنا» راز زندگی جاوید خود را، نقشی می‌داند که در طوفان بزرگ در نجات موجودات زنده ایفا کرده است. «اوتنا» از «گیل‌گمش» می‌خواهد سرنوشتی که خدایان برای انسان نوشته‌اند را بپذیرد و چون او راضی نمی‌شود، به او گیاهی در ته دریا را توصیه می‌کند. «گیل‌گمش» گیاه را می‌یابد اما ماری آن را می‌دزدد و سرانجام «گیل‌گمش» با ناامیدی به قصر خویش باز‌می‌گردد و به این نتیجه می‌رسد که درد مردن را جز با شادمانه گذراندن عمر نمی‌توان درمان کرد و چون نمی‌توان جسم را جاودان کرد باید روح را جاودانه ساخت و به دنبال نام نیک رفت. حماسه‌ی او به دستور خودش و برای عبرت آیندگان بر سنگ نوشته می‌شود. حماسه‌ی «گیل‌گمش» از نخستین تفکرات فلسفی در باب مرگ به شمار می‌آید که به سبک حماسی بیان شده است.

2. مهابهاراتا

پس از «گیل‌گمش» حماسه‌ی دینی مهابهاراتا یکی از کهن‌ترین مجموعه‌های شعری جهان است که تنها سروده‌های زرتشت را هم‌زمان یا کهن‌تر از آن دانسته‌اند. در این مثنوی نبردهای بزرگ میان فرزندان «بهارات» بازگو شده است. «مها» به معنی بزرگ و «بهارات» به معنی هند است. این حماسه به طور نمادین تحول درونی بشر و بشریت را در طول زمان تصویر می‌کند. در این کتاب داستان‌های گوناگونی آمده است. مهم‌ترین داستان آن جنگ میان خانواده‌ی «kuru» و «pandu» است و پادشاهی به نام «کریشنا» که به پایه‌ی تقدس رسیده است و می کوشد تا آن دو را با هم آشتی دهد. در این کتاب اشاراتی به ایران و ایرانیان نیز وجود دارد. این حماسه نه تنها نشان‌دهنده‌ی مبارزه‌ی بشریت در جریان تحول طبیعت است بلکه مظهر پیکار درونی هر فرد نیز هست. «کریشنا» نقش راهنمای درونی و شعور آگاه برای هر انسانی را ایفا می‌کند. کوتاه سخن این که: این اثر نام سروده صدها شاعر نام و نشان‌دار در زمان‌های مختلف است که به‌وسیله ویاسه جمع آوری شده است. در این حماسه سخن از پهلوانان و پیروزی رجال مذهبی از قبیل کریشنا و آرجونا است.