غفلت یا حیرانی؟؟؟

علیرغم توصیف­ های متعدّدی که مولانا از حیرت و مصادیق مختلف آن داشته است، غفلت را ستون هستی معرّفی کرده ­است. مولانا غفلت انسان را قضای الهی می­ داند. در حکایت رفتن ذوالقرنین به کوه قاف، می­ گوید: وجود غافلان مانند کوه­ های برف مانع از رسیدن گرما و شراره ­های آتش است. زیرا شوق دیدار حق، مثل آتش می ­تواند عارفان را بسوزاند. در حقیقت مولانا، بقای این جهان را به غفلت غافلان، ربط داده ­است. در دفتر چهارم از مثنوی می ­گوید: تخت بلقیس یا هر فرمانروای دیگر، مثل تخته پاره ­هایی است که دست و پای فرمانروایان در میان آن گیر کرده است، زیرا آنان شراب بندگی را نچشیده­ اند وگرنه، مثل ابراهیم ادهم ملک و پادشاهی را کنار می­ گذاشتند و از عالم مادّه می­ بریدند. پروردگار شماری را به مطامع این جهان دلخوش کرده­ است زیرا اگر همه ­ی افراد بشر از هوشیاری و خردمندی کامل برخوردار بودند، نظم جهان وترتیب معاش و چگونگی تنازع و بقا بر این حال که می­ بینیم، نمی ­بود. همه ­ی آرزوها و محبّت­ هایی که نسبت به پدر و مادر و دوستان و به آن­چه در میان آسمان و زمین است، از مناظر طبیعت، حبّ دنیا و مال و ثروت و مقام و منصب و خوردنی ­ها و نوشیدنی­ ها، هر یک به نوعی نقاب و روپوشی هستند، که انسان را از دیدن جمال یار مانع می ­شوند. مولانا می­ گوید: حق ­تعالی این نقاب­ ها را از پی مصلحتی آفریده ­است، چرا که اگر آن حضرت جمال بی ­بدیل خود را بی­ نقاب به بندگان خود بنمایاند، هرگز تاب آن را نخواهیم آورد. این فاصله که بین عبد و معبود است، بدون شک از پی حکمت و مصلحتی است. مولانا در مقالات خود می ­گوید:

« قومی را خدا چشم­ها شان را به غفلت بست، تا عمارت این عالم کنند. اگر بعضی را از آن عالم غافل نکنند هیچ عالم آبادان نگردد. غفلت عمارت و آبادانی ها انگیزاند، آخر این طفل از غفلت بزرگ می ­شود و دراز می ­گردد و چون عقل او به کمال می­ رسد، دیگر دراز نمی ­شود. پس موجب و سبب عمارت غفلت است و سبب ویرانی هشیاری است. » (کتاب مقالات مولانا، صص 89-89)


اُستُن این عالم ای جان، غفلت است           هوشیاری این جهان را آفت است

هوشیاری زان جهــانست و چو آن            غالب آید، پست گردد این جهــان

هوشیــاری آفتــاب و حرص، یخ             هوشیـــاری آب و این عالم وسخ

زان جهــان اندک ترشّح می­ر­سد            تا نخیزد زین جهان حرص و حسد

گـر ترشّــح بیش تر گــردد زغیب           نی هنــر ماند در این عالم، نه عیب

                                                          (مولانا،دفتر اول، بیت: 188)