ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
علیرغم توصیف های متعدّدی که مولانا از حیرت و مصادیق مختلف آن داشته است، غفلت را ستون هستی معرّفی کرده است. مولانا غفلت انسان را قضای الهی می داند. در حکایت رفتن ذوالقرنین به کوه قاف، می گوید: وجود غافلان مانند کوه های برف مانع از رسیدن گرما و شراره های آتش است. زیرا شوق دیدار حق، مثل آتش می تواند عارفان را بسوزاند. در حقیقت مولانا، بقای این جهان را به غفلت غافلان، ربط داده است. در دفتر چهارم از مثنوی می گوید: تخت بلقیس یا هر فرمانروای دیگر، مثل تخته پاره هایی است که دست و پای فرمانروایان در میان آن گیر کرده است، زیرا آنان شراب بندگی را نچشیده اند وگرنه، مثل ابراهیم ادهم ملک و پادشاهی را کنار می گذاشتند و از عالم مادّه می بریدند. پروردگار شماری را به مطامع این جهان دلخوش کرده است زیرا اگر همه ی افراد بشر از هوشیاری و خردمندی کامل برخوردار بودند، نظم جهان وترتیب معاش و چگونگی تنازع و بقا بر این حال که می بینیم، نمی بود. همه ی آرزوها و محبّت هایی که نسبت به پدر و مادر و دوستان و به آنچه در میان آسمان و زمین است، از مناظر طبیعت، حبّ دنیا و مال و ثروت و مقام و منصب و خوردنی ها و نوشیدنی ها، هر یک به نوعی نقاب و روپوشی هستند، که انسان را از دیدن جمال یار مانع می شوند. مولانا می گوید: حق تعالی این نقاب ها را از پی مصلحتی آفریده است، چرا که اگر آن حضرت جمال بی بدیل خود را بی نقاب به بندگان خود بنمایاند، هرگز تاب آن را نخواهیم آورد. این فاصله که بین عبد و معبود است، بدون شک از پی حکمت و مصلحتی است. مولانا در مقالات خود می گوید:
« قومی را خدا چشمها شان را به غفلت بست، تا عمارت این عالم کنند. اگر بعضی را از آن عالم غافل نکنند هیچ عالم آبادان نگردد. غفلت عمارت و آبادانی ها انگیزاند، آخر این طفل از غفلت بزرگ می شود و دراز می گردد و چون عقل او به کمال می رسد، دیگر دراز نمی شود. پس موجب و سبب عمارت غفلت است و سبب ویرانی هشیاری است. » (کتاب مقالات مولانا، صص 89-89)
اُستُن این عالم ای جان، غفلت است هوشیاری این جهان را آفت است
هوشیاری زان جهــانست و چو آن غالب آید، پست گردد این جهــان
هوشیــاری آفتــاب و حرص، یخ هوشیـــاری آب و این عالم وسخ
زان جهــان اندک ترشّح میرسد تا نخیزد زین جهان حرص و حسد
گـر ترشّــح بیش تر گــردد زغیب نی هنــر ماند در این عالم، نه عیب
(مولانا،دفتر اول، بیت: 188)