ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
ذوالنّون گفت: «آنکه عارف تر است به خدای، تحیّر او در خدای سخت تر است و بیش تر، از جهت آن که هر که به آفتاب نزدیک تر بود در آفتاب متحیّرتر بود تا به جایی رسد که او، او نبود.» (عارف و صوفی چه می گویند، جواد تهرانی، ص 6) هر کس به میزانی که خود را بشناسد، به معرفت دست می یابد. گاه مقام وحدت، خود را در آیینه ی کثرات می بیند، «فتبارک اللهُ أحسنُ الخالقین» می گوید؛ گاه کثرات، در آیینه ی هستی وحدت را می بینند؛ در چنین جایگاهی است که حلّاج «أناالْحق » می گوید و بایزید «سبحانی ما أعظَمُ شأنی» می گوید. (مسروره مختاری، مقاله آخرین خط بندگی در مثنوی معنوی)
شمس تبریزی در مقالات خود می نویسد:
«در دریا، روشنایی پیدا شد در آب. کشتیبان هیچ نگفت. روزی در آن روشنایی رفتیم. روشنایی ِدیگر ظاهر شد. بعد از آن، کشتیبان سجده کرد ــ سجده ی شکر. گفت: «اگر اوّل گفتمی، زهره ات بدریدی. آن یک چشمِ ماهی بود و آن چشمِ دیگر آن ماهی. اگر یک دم برگشتی، کار خراب کردی. و آن ماهی خود که بود؟ پیوسته ماهی در دریا متحیّر باشد، امّا دریا در آن ماهی متحیّر است، که به این بزرگی چه گونه است و چیست که در من است؟» (مقالات شمس، ویرایش جعفر مدرّس صادقی، ص19)
شمس در مورد حیرت انگیز بودن خود می گوید:
« ... آن خطّاط، سه گونه خط نوشتی:
ــ یکی را او خواندی، لاغیر !
ــ یکی را، هم او خواندی، هم غیر !
ــ یکی، نه او خواندی، نه غیر !
آن [خطّ سوم] منم ! (خطّ سوم، ص 3)