ابوالقاسم لاهوتی

شعر «بالام لای» از «ابوالقاسم لاهوتی» که در گرماگرم نهضت مشروطه ساخته شده است، کم و بیش حال و هوای نوگرایانه دارد و شاید به تعبیری، شعر نو نیز باشد، تحت تأثیر ترانه های عامیانه سروده شده است.


بالام لای


آمد سحر و موسم کار است بالام لای

خواب تو دگر باعث عار است بالام لای

لای لای بالا لای لای

لای لای بالا لای لای

ننگ است که مردم همه در کار و تو در خواب

اقبال وطن بسته به کار است بالام لای

برخیز و سوی مدرسه بشتاب

خاک تن آباء تو با خون شهیدان

برگرد تو زان خاک حصار است بالام لای

گردیده غمین مادر ایران

تو کودک ایرانی و ایرانی وطن دوست

جان را تن بی عیب به کار است بالام لای

تو جانی و ایران چون تن توست

برخیز سلحشور تودر حفظ وطن کوش

ای تازه گل، ایران زچه خوار است بالام لای

پس جامه ی عزّت به بدن پوش

جای تو نه گهواره بود، جای تو زین است

ای شیر پسر، وقت شکار است بالام لای

برخیز که دشمن به کمین است

نگذار وطن قسمت اغیار بگردد

با آنکه وطن را چو تو یار است بالام لای

ناموس وطن خوار بگردد. 


(ر.ک. شمس لنگرودی، تاریخ تحلیلی شعر نو، جلد 1، ص 69)

روزنوشت....

در سال 1331 چندین مجموعه شعر نو منتشر شد، که دو مجموعه از این میان به لحاظ نوآوری در شکل و محتوا، و عمق و پختگی و شور و حال، برتری چشمگیری نسبت به دیگر مجموعه ها داشت. این دو مجموعه، «خاکستری» و «شعله ای پرده را برگرفت و ابلیس به درون آمد»، از آثار هوشنگ ایرانی است. مزیت این دو مجموعه؛ تحول زبانی است.

   قابل توجه ترین اتفاق در عرصه ی شعر نو، در سال 1332، چرخش سهراب سپهری از زبان نیمایی به زبان هوشنگ ایرانی است. اهمیت این اتفاق در این بود که در آن سال ها، متأثرین از نیما فراوان بودند، ولی کسی که به زبان شعر هوشنگ ایرانی و زیبایی شناسی او وقوف یابد چندان نبود. سپهری تنها شاعر متأثر از درک ایرانی بود که زبان او را تا حد چشمگیری تکامل بخشید و این سخن بدین معنی است که اگر استعداد درخشان و پشتکار سنجیده ی سپهری نبود، با وضع آشفته و و زندگی رقت انگیزی که ایرانی پیدا کرده و شعر را رها کرده بود، یکی از ظریف ترین و پر ظرفیت ترین دست آوردهای شعر نو، نیمه کاره و ناقص رها می ماند. (نقل از کتاب تاریخ تحلیلی شعر نو، شمس لنگرودی ج1) 


 نمونه ای از شعر هوشنگ ایرانی


 عصیان خاموش


حیات مرا مرداب های بی پایان فراگرفته است

و شکنجه ی ریاها و پستی ها از هیچ سو مرا آرام نمی گذارد


صحرای جستجو را اقیانوس های سراب فرو برده است

و اشک های تمساح تهی ها پل ها را یک به یک سرنگون می سازد


اما، با اینهمه ایستادگی خواهم کرد

و آن هنگام عظیم را انتظار خواهم کشید


ای سرود تنهایان!

ای رنج رهاننده!

با تو ایستاده ام  و باتو فرو خواهم افتاد


بگذار سنگینی کوه ها هرگز مرا رها نکند

و نفس سپید مردگان طوفان ها را خاموش سازد

بگذار جادوی ابوالهول همچنان ناگشوده ماند

و عصیان آنتیگون در دخمه ها نابودی پذیرد


من از پای نخواهم نشست

 و هنگام آخرین را انتظار خواهم کشید


ای سرود تنهایان!

ای رنج رهاننده!

با تو ایستاده ام و با تو فروخواهم افتاد.