روزنوشت....

در سال 1331 چندین مجموعه شعر نو منتشر شد، که دو مجموعه از این میان به لحاظ نوآوری در شکل و محتوا، و عمق و پختگی و شور و حال، برتری چشمگیری نسبت به دیگر مجموعه ها داشت. این دو مجموعه، «خاکستری» و «شعله ای پرده را برگرفت و ابلیس به درون آمد»، از آثار هوشنگ ایرانی است. مزیت این دو مجموعه؛ تحول زبانی است.

   قابل توجه ترین اتفاق در عرصه ی شعر نو، در سال 1332، چرخش سهراب سپهری از زبان نیمایی به زبان هوشنگ ایرانی است. اهمیت این اتفاق در این بود که در آن سال ها، متأثرین از نیما فراوان بودند، ولی کسی که به زبان شعر هوشنگ ایرانی و زیبایی شناسی او وقوف یابد چندان نبود. سپهری تنها شاعر متأثر از درک ایرانی بود که زبان او را تا حد چشمگیری تکامل بخشید و این سخن بدین معنی است که اگر استعداد درخشان و پشتکار سنجیده ی سپهری نبود، با وضع آشفته و و زندگی رقت انگیزی که ایرانی پیدا کرده و شعر را رها کرده بود، یکی از ظریف ترین و پر ظرفیت ترین دست آوردهای شعر نو، نیمه کاره و ناقص رها می ماند. (نقل از کتاب تاریخ تحلیلی شعر نو، شمس لنگرودی ج1) 


 نمونه ای از شعر هوشنگ ایرانی


 عصیان خاموش


حیات مرا مرداب های بی پایان فراگرفته است

و شکنجه ی ریاها و پستی ها از هیچ سو مرا آرام نمی گذارد


صحرای جستجو را اقیانوس های سراب فرو برده است

و اشک های تمساح تهی ها پل ها را یک به یک سرنگون می سازد


اما، با اینهمه ایستادگی خواهم کرد

و آن هنگام عظیم را انتظار خواهم کشید


ای سرود تنهایان!

ای رنج رهاننده!

با تو ایستاده ام  و باتو فرو خواهم افتاد


بگذار سنگینی کوه ها هرگز مرا رها نکند

و نفس سپید مردگان طوفان ها را خاموش سازد

بگذار جادوی ابوالهول همچنان ناگشوده ماند

و عصیان آنتیگون در دخمه ها نابودی پذیرد


من از پای نخواهم نشست

 و هنگام آخرین را انتظار خواهم کشید


ای سرود تنهایان!

ای رنج رهاننده!

با تو ایستاده ام و با تو فروخواهم افتاد.


دو متن، از دو شهید....

شهید چمران:

امام  زمان (ع)، در میان ما حاضر است و در میان ما زندگی می کند.

 او مار ا می بیند، ولی ما از دیدنش محروم هستیم. 

این ماییم که قلب و روحمان از بار گناهان پوشیده شده

 و قادر نیستیم وجود مبارکش را درک کنیم.

 او از ما غیبت نکرده است؛ ماییم که از او غیبت کرده ایم.


شهید مرتضی آوینی:

بهار سر رسیده است و شقایق های وحشی و گل های سفید نوروز

 سر از خاک بیرون آورده اند...

 با بهاران روزی نو رسیده است و ما و نوروز همچنان چشم به راه روزگاری نو.

 اکنون که جهان و جهانیان مرده اند،

 آیا وقت آن نرسیده است که مسیحای موعود سر رسد

 و زمین و زمینیان را زنده گرداند؟! 

دمی با سعدی...

 

برادر که در بند خویش است،نه برادر، نه خویش است.

 

سِفله چون به هنر با کسی بر نیاید، به خبثش بر پوستین افتد.

 

عاصی که دست بر دارد، به از عابد که در سر دارد.


استعداد بی تربیت دریغ است و تربیت نامستعد ضایع.


سیم بخیل وقتی از خاک در آید که، وی در خاک رود.

 

مراد از قرآن تحصیل سیرت خوب است،نه ترتیل صورت مکتوب. 


 حریص با جهانی گرسنه است و قانع به نانی سیر. 


حق می بیند و می پوشد، و همسایه نمی بیند و می خروشد. 


 هر که را زر در ترازوست، زور در بازوست. 


شدّت نیکان روی در فرج دارد و حالت بدان سر در نشیب. 


جوانی در عرفات

«جوانی در عرفات ایستاده بود، وقت دعا خلق دست برداشته بودند و دعا می کردند، و حاجت می طلبیدند. آن جوان خاموش بود، شخصی بر او رفت، گفت: ای جوان زمان اجابت است، مکانی مکرم است، و زمانی معزّز، چرا دعایی نمی کنی، و حاجتی نمی طلبی، و دستی بر نمی داری؟ گفت: ای عزیز چه کنم اگر زبان است، آلوده است از غیبت، و اگر دست است، در معصیت و زبانی شایسته ندارم که حاجتی طلبم، یا به دعا بردارم، مرا روی خواستن و طلب کردن و گفتن نیست. اگر تورا هست بگوی و بخواه.» (تحفه اهل العرفان، ص 137)

در ارزش ِ کاوش و جست و جو

« ارزش آدمی به حقیقتی نیست که در اختیار دارد، یا خیال می کند دارد، بل به رنج بی شائبه ای است که در جست و جوی حقیقت می برد. چون آن چه به قوای وی می افزاید نه داشتن، که جستن حقیقت است؛ پیشرفت دمادم او در راه کمال یکسر در گرو این جست و جوست. داشتن آرام می کند، کاهل و مغرور؛ خدا اگر در دست راستش همه ی حقیقت را داشت و در چپ فقط کاوش، کاوش همواره پرشورِ حقیقت را، هربار و همواره هم که کاوش به شکست می انجامید، باز اگر می گفت: « انتخاب کن!» خاضعانه خودم را روی دست چپش می انداختم و می گفتم:« بده پدر! که به هر حال حقیقت محض توراست و بس.» (لِسینگ)