ابوالقاسم لاهوتی

شعر «بالام لای» از «ابوالقاسم لاهوتی» که در گرماگرم نهضت مشروطه ساخته شده است، کم و بیش حال و هوای نوگرایانه دارد و شاید به تعبیری، شعر نو نیز باشد، تحت تأثیر ترانه های عامیانه سروده شده است.


بالام لای


آمد سحر و موسم کار است بالام لای

خواب تو دگر باعث عار است بالام لای

لای لای بالا لای لای

لای لای بالا لای لای

ننگ است که مردم همه در کار و تو در خواب

اقبال وطن بسته به کار است بالام لای

برخیز و سوی مدرسه بشتاب

خاک تن آباء تو با خون شهیدان

برگرد تو زان خاک حصار است بالام لای

گردیده غمین مادر ایران

تو کودک ایرانی و ایرانی وطن دوست

جان را تن بی عیب به کار است بالام لای

تو جانی و ایران چون تن توست

برخیز سلحشور تودر حفظ وطن کوش

ای تازه گل، ایران زچه خوار است بالام لای

پس جامه ی عزّت به بدن پوش

جای تو نه گهواره بود، جای تو زین است

ای شیر پسر، وقت شکار است بالام لای

برخیز که دشمن به کمین است

نگذار وطن قسمت اغیار بگردد

با آنکه وطن را چو تو یار است بالام لای

ناموس وطن خوار بگردد. 


(ر.ک. شمس لنگرودی، تاریخ تحلیلی شعر نو، جلد 1، ص 69)

آن خطّ سوم منم...

 ذو­النّون گفت: «آن­که عارف­ تر است به خدای، تحیّر او در خدای سخت­ تر است و بیش ­تر، از جهت آن که هر که به آفتاب نزدیک­ تر بود در آفتاب متحیّر­تر بود تا به جایی رسد که او، او نبود.» (عارف و صوفی چه می گویند، جواد تهرانی، ص 6) هر کس به میزانی که خود را بشناسد، به معرفت دست می­ یابد. گاه مقام وحدت، خود را در آیینه­ ی کثرات می­ بیند، «فتبارک­ اللهُ أحسنُ الخالقین» می ­گوید؛ گاه کثرات، در آیینه ­ی هستی وحدت را می ­بینند؛ در چنین جایگاهی است که حلّاج «أنا­الْحق » می­ گوید و بایزید «سبحانی ما أعظَمُ شأنی» می­ گوید. (مسروره مختاری، مقاله آخرین خط بندگی در مثنوی معنوی)


 شمس تبریزی در مقالات خود می­ نویسد:

 «در دریا، روشنایی پیدا شد در آب. کشتی­بان هیچ نگفت. روزی در آن روشنایی رفتیم. روشنایی ِدیگر ظاهر شد. بعد از آن، کشتی­بان سجده کرد ــ سجده ­ی شکر. گفت: «اگر اوّل گفتمی، زهره­ ات بدریدی. آن یک چشمِ ماهی بود و آن چشمِ دیگر آن ماهی. اگر یک دم برگشتی، کار خراب کردی. و آن ماهی خود که بود؟ پیوسته ماهی در دریا متحیّر باشد، امّا دریا در آن ماهی متحیّر است، که به این بزرگی چه گونه است و چیست که در من است؟» (مقالات شمس، ویرایش جعفر مدرّس صادقی، ص19)


 شمس در مورد حیرت انگیز بودن خود می­ گوید:


« ... آن خطّاط، سه گونه خط نوشتی:

ــ یکی را او خواندی، لاغیر !

ــ یکی را، هم او خواندی، هم غیر !

ــ یکی، نه او خواندی، نه غیر !

‍ آن [خطّ سوم] منم !     (خطّ سوم، ص 3)

غفلت یا حیرانی؟؟؟

علیرغم توصیف­ های متعدّدی که مولانا از حیرت و مصادیق مختلف آن داشته است، غفلت را ستون هستی معرّفی کرده ­است. مولانا غفلت انسان را قضای الهی می­ داند. در حکایت رفتن ذوالقرنین به کوه قاف، می­ گوید: وجود غافلان مانند کوه­ های برف مانع از رسیدن گرما و شراره ­های آتش است. زیرا شوق دیدار حق، مثل آتش می ­تواند عارفان را بسوزاند. در حقیقت مولانا، بقای این جهان را به غفلت غافلان، ربط داده ­است. در دفتر چهارم از مثنوی می ­گوید: تخت بلقیس یا هر فرمانروای دیگر، مثل تخته پاره ­هایی است که دست و پای فرمانروایان در میان آن گیر کرده است، زیرا آنان شراب بندگی را نچشیده­ اند وگرنه، مثل ابراهیم ادهم ملک و پادشاهی را کنار می­ گذاشتند و از عالم مادّه می­ بریدند. پروردگار شماری را به مطامع این جهان دلخوش کرده­ است زیرا اگر همه ­ی افراد بشر از هوشیاری و خردمندی کامل برخوردار بودند، نظم جهان وترتیب معاش و چگونگی تنازع و بقا بر این حال که می­ بینیم، نمی ­بود. همه ­ی آرزوها و محبّت­ هایی که نسبت به پدر و مادر و دوستان و به آن­چه در میان آسمان و زمین است، از مناظر طبیعت، حبّ دنیا و مال و ثروت و مقام و منصب و خوردنی ­ها و نوشیدنی­ ها، هر یک به نوعی نقاب و روپوشی هستند، که انسان را از دیدن جمال یار مانع می ­شوند. مولانا می­ گوید: حق ­تعالی این نقاب­ ها را از پی مصلحتی آفریده ­است، چرا که اگر آن حضرت جمال بی ­بدیل خود را بی­ نقاب به بندگان خود بنمایاند، هرگز تاب آن را نخواهیم آورد. این فاصله که بین عبد و معبود است، بدون شک از پی حکمت و مصلحتی است. مولانا در مقالات خود می ­گوید:

« قومی را خدا چشم­ها شان را به غفلت بست، تا عمارت این عالم کنند. اگر بعضی را از آن عالم غافل نکنند هیچ عالم آبادان نگردد. غفلت عمارت و آبادانی ها انگیزاند، آخر این طفل از غفلت بزرگ می ­شود و دراز می ­گردد و چون عقل او به کمال می­ رسد، دیگر دراز نمی ­شود. پس موجب و سبب عمارت غفلت است و سبب ویرانی هشیاری است. » (کتاب مقالات مولانا، صص 89-89)


اُستُن این عالم ای جان، غفلت است           هوشیاری این جهان را آفت است

هوشیاری زان جهــانست و چو آن            غالب آید، پست گردد این جهــان

هوشیــاری آفتــاب و حرص، یخ             هوشیـــاری آب و این عالم وسخ

زان جهــان اندک ترشّح می­ر­سد            تا نخیزد زین جهان حرص و حسد

گـر ترشّــح بیش تر گــردد زغیب           نی هنــر ماند در این عالم، نه عیب

                                                          (مولانا،دفتر اول، بیت: 188)

از تاریخ به ادبیات

تاریخ عالم ­آرای عبّاسی اثر اسکندربیگ منشی ترکمان، به لحاظ تاریخی، روایت­گر اوج و حضیضِ دوره ­ای از تاریخ باشکوه ایران است. این اثر به لحاظ اعتبار و قابل اعتماد بودنِ نویسنده، استفاده از منابع تاریخی پیشین، رعایت اصول تاریخ­ نگاری، پرداختن به جزئیات و دقایق امور، اشتمال بر اطلاعات ذی ­قیمت تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی و اقتصادی جایگاه خاصّی در بین آثار تاریخی به جای مانده از عصر صفویان دارد. نویسنده به دلیل اشتغال در منصب منشی­ گری و همراهی با پادشاهان صفوی در جنگ­ ها، مجالس، و محافل بزم و رزم و ارتباط با حکمرانانِ کشورهای همسایه، بسیاری از جزئیات و اطلاعات مهم تاریخی را در اثر وزین خود گنجانده ­است. آگاهی وی از علوم و دانش­­ های رایج زمان و آثار متقّدم، باعث شده ­است که نثر نویسنده از سستی­ ها و کم­ مایگی ­های مرسوم در این دوره، دور باشد و نویسنده به طور خودآگاه یا ناخودآگاه بتواند با مهارت تمام، بین تاریخ و ادبیات نقبی بزند. زبان و شیوۀ بیان نویسنده در مواضع مختلف از این اثر تاریخی، دلنشین، گوشنواز و آمیخته با آرایه­ های لفظی و معنوی است. آمیختگی نثر با شعر، استفاده از تلمیح، تضمین، استشهاد، بهره­ گیری از صورخیال مانند: انواع تشبیه و استعاره و... علاوه بر ارزش تاریخی، از نظر ادبی نیز، ارزش و اعتبار خاصّی به این اثر بخشیده­ است.


نکته: این مقاله در مجموعه مقالات کنگره ملی قزلباشان ایران و آناطولی (برگزار شده در مرداد 1395، دانشگاه محقق اردبیلی) ارائه و منتشر شده است.

فدوی طوقان خنساء فلسطین

   زنان فلسطینی همان­ گونه که در عرصه­ های مختلف اجتماعی، سیاسی و فرهنگی دوشادوش مردان این سرزمین حرکت کرده اند؛ در حوزه­ ی ادبی نیز حضور فعال داشته اند. ادبیات معاصر فلسطین به دلیل تأثیرپذیری از اوضاع و شرایط سیاسی این کشور توانسته ­است؛ آثار فراوانی در حوزه ­های مختلف به جای گذارد؛ اما بی­ گمان مضامین شعری این سرزمین در سایه ­ی ادبیات مقاومت شکل گرفته و به شدت از آن متأثر است. 

    فدوی طوقان (2003-1917م) از برجسته­ ترین شعرای معاصر فلسطین است که او را «خنساء فلسطین» می ­نامند. این وجه تسمیه به سبب سرودن چکامه­ های حماسی زیبا و پرسوز و گداز در رثای برادرش ابراهیم و دیگر شهدای جنبش مقاومت فلسطین است. فدوی در نزد شاعران صف اول فلسطین از منزلت والایی برخوردار است و همراه با «نازک الملائکه» و هم­ میهنش «سلمی الخضراءالجیوسی» از مشهورترین شاعران عرب به شمار می­ رود. فدوی طوقان از جمله شعرایی است که توانسته ­است در موضوعات گوناگون به سبک سنّتی و جدید شعر بسراید، زندگی شعری شاعر را می ­توان به دو دوره تقسیم کرد: دوره­ ی اول که شعر آن تأثیرپذیری از مکتب رمانتیسم است و بیش­تر عاشقانه، احساسی و برخاسته از دردهای درون است، دوره­ ی دوم که به خاطر به وجود آمدن حوادث دردناک فلسطین شعر شاعر با موضوعات اجتماعی همراه می ­شود. فدوی به دلیل دگرگونی شرایط و توسعه طلبی صهیونیست ­ها بعد از جنگ 1967میلادی احساسات خصوصی خود را از خویش به وطن و احساسات ملی و از اندیشه فردی به اندیشه ­های اجتماعی سوق داد و در تمام سروده­ هایش از اشغال سرزمین نیاکان و قربانی شدن مردم بی­ دفاع و مقاومت دلیران و رشادت­ های آنان سخن گفته ­است .

       از جمله آثار فدوی طوقان، مجموعه­ های مختلف شعری است که در آغاز به صورت جداگانه به چاپ رسیده و سپس در یک کتاب مستقل با عنوان «دیوان فدوی طوقان» چندین بار تجدید چاپ شده است. بار دیگر سروده­ های وی با عنوان «الاعمال الشعریه الکامله» توسط موسسه ­ی دارالعوده بیروت منتشر شده است. 

        ظلم و ستم از جمله مسائل سیاسی حاکم بر سرزمین فلسطین است. روح لطیف فدوی از این رفتار غیرانسانی سخت آزرده شده ­است، به همین دلیل در اشعار خود صحنه­ هایی از ظلم و ستم دشمنان صهیونیستی را بر هموطنان مظلوم خویش به تصویر می­ کشد و از این رفتار ظالمانه انتقاد می­ کند، به عنوان مثال، وی در شعر «القیود­الغالیة»، ظلم و ستمی که از سوی دشمنان به وی و هموطنانش تحمیل شده است، به زنجیر محکمی تشبیه می­ کند که عشق و محبت آنان را دربند کرده ­است؛ ولی خطاب به دشمنانش متذکر می­ شود که هر چقدر هم ستم دشمنان بیش­ تر شود، باز هم نمی ­توانند عشق را از وجود آنان سلب کنند و جنب­ و جوش و انقلاب آنان علیه متخاصمان ادامه خواهد یافت و تا رسیدن به رهایی دست از قیام برنخواهند داشت.


القیُود الغالیة/ أضیق، أضیق بِأغلال حبی/ فَأمضی و تمضی مَعی ثورتی/ أحاول تحطیم تلک القیُود/ و یمضی لی خیالی.

(زنجیرهای گران/ زنجیرهای عشقم را فشار بده و تنگ­تر کن/ من می ­روم و جنبش­ های من با من در حرکت است/ سعی می­ کنم که این زنجیرها را پاره کنم/ و خیالم آزاد شود و برود. )

      آزادی­خواهی از جمله مسائل اجتماعی مهم مطرح شده در سروده ­های فدوی طوقان است. فدوی در طلب آزادی و نیل به آن، آن­قدر بااراده است که حتی زیر رگبارهایی از گلوله و آتش با وجود همه­ ی زنجیرها و سیاهی ­ها از آزادی­خواهی دل­سرد نمی­ شود، شاعر به علت آگاهی از توطئه ­های استعمارگران در تلاش است؛ ضمن خنثی ساختن توطئه­ های دشمنان، رشته­ های مقاومت و پایداری را برای آزاد ساختن وطن در میان مبارزان هم میهنش تحکیم بخشد، به همین دلیل در اشعار خود فریاد آزادی­خواهی بر می­ آورد و چنین می ­سراید:


و أظلُ رغم اللیل أقفو خطوها/ و أظلُ محمولاً علی مدّ الغضب/  أنا أناضل داعیا حُرّیَتی! حریتی! حریتی! /  و یردد النهر المقدسُ و الجسور/ حریتی! حریتی! حریتی

(به­رغم تاریکی ­ها در پی او گام بر می ­دارم/ و همواره سوار بر موج فریاد مبارزه می ­کنم/ و خواهان آزادی ­ام! آزادی ­ام! آزادی­ ام! / رود مقدس و پل­ ها می­ خوانند: / آزادی­ ام! آزادی­ ام! آزادی­ ام! )

      

نمونه هایی از سروده های فدوی طوقان


تدلّت عن ­الأفق أمّ الضیاء/ ملفّه باصفرارِ کَثیب/ و قَد لملمت عَن صُدور ­الهضاب/ و هام التلال ذیول الغُروب/ و جرّت خَطاها رویداً رویداً/ و أومت إلی شرفات­المَغیب.../ و فی وَحشة­ اللیل، لَّیل  المواجع/ لیَّل ­المواجد، لَّیل ­الهُموم/ و لِلریح ولولهة فی الشعابِ/ و لِلرعد جلجلة فی الغیومِ.../ هنالک، تحتِ الضبابِ السفّ / و الأرض غَرقی بِدفق ­المطرِ/ هنالک ضمّ (رقیّة) کَهف/ رَغیب عَمیق کَجرح القَدر/ تَدورُ به لفَحات الصقیع/ فیوشکَ یصطک حتی ­الصَّخر/ و تَجمد حتی عُروق­ الحیاة/ و یطفأ فیها الدَم­ المستعر/ (رقیه) یا قصهً مِن مآسی/ الحمی سطّرتها أکفّ/ و یا صورةُ مِن رسوم التشرّد/ و الذلَّ، و الصدعات­ الأخیر/ طغی ­القرَّ، فانطرحت هیکلاً/ شقی ­الظلال، شَقی­ الصُور!! 

 (از سوی افق نوری پوشیده از زردی و ناامیدی پیدا شد/ و از سینه­ کش بلندی­ ها و روی تپه­ ها دامنه­ های غروب را برچید/ و آرام­ آرام گام ­هایش را کشید و رو به بلندی غروب نهاد/ و در تنهایی شب، شب دردها، شب دلواپسی­ ها، شب غم ­ها/ باد در میان درّه­ ها زوزه می­ کشید و رعد و برق در میان ابرها می­ غرید/ آن­جا زیر مه شوید، زمین پر از ریزش باران است و غاری فراخ چون زخم قضا و قدر، رقیه را در خود جای داده است/ سوز و سرمایی شدید در آن جریان دارد، نزدیک است، صخره­ ها بر اثر سرما به لرزه درآیند/ همه چیز حتی رگ­ های حیات خشک می­ شود و خون برافروخته فروکش می­ کند/ رقیه، ای داستانی از تراژدی سوزانی که دستان بیگانه آن را نگاشت/ و ای تصویر از نشانه­ های آوارگی، خفت و دردهای دیگر/ سرما از حد گذشت و رقیه با جسمی نگون ­سایه و نگون­ چهره برزمین افتاد. )

   

یَغرقنی فی لُجِّة ­الحنین/ و بِالحنین و ­الذکر/ أفرِغ یا صَغیرتی إلی ­الشّریط/ و یملأ المَکان صوتکَ الصَغیر: / (خُذونی إلی بیسانِ/ إلی ضیعتی ­الشِتائیه) / الله یا بیسان! / کانَت أرض هناکَ/ .../ و زقزقات ضَحکَ هناکَ .

 (شوق بازگشت در خود غرقه­ ام می­ سازد/ و با شوق و خاطره به نوار کاست پناه می ­برم/ ای کودک من صدای تو در همه جا طنین­ انداز می ­شود: / (مرا به بیسان ببرید/ به خانه­ی زمستانی­ ام) / خداوندا ای بی سان! / آن­جا زمینی داشتیم و قهقهه ­ی شادمانی. )