امشاسپندان ...

در «گاهان» از هفت موجود، «نامیرایان نیکوکار» (= امشاسپندان) (Amesha Spenta)  سخن به میان آمده است که پسران و دختران خدا یعنی اهوره مزدا هستند، اما خصوصیت آن ها از نام هایشان معلوم می شود: «روح» مقدّس یا نیکوکار، (Spenta Mainya) «اندیشۀ نیک» (Vohu Manah)، «راستی» (Asha)، «شهریاری» (Khshathra Vairya)، «اخلاص» (Spenta Armaiti)، یا اسپندارمذ، «کمال» (Haurvatat) یا خرداد، «نامیرایی» (Ameretat) یا مرداد. اینان همه جلوه هایی از خدا هستند که انسان می تواند در صورتی که راه «راستی» (اشَه) را پیش گیرد، (کلمۀ اَشَه را می توان «پارسایی» نیز معنی کرد) در داشتن آن ها با خدا شریک باشد، زیرا راه «راستی» انسان را به «اندیشۀ نیک» و «اخلاص» رهنمون می شود و از آن طریق مردمان را به «کمال» و «نامیرایی» و «شهریاری» دست می یابند. فقط «روح مقدس» یا «روح آفریننده» به خدا تعلق دارد. زردشت همچنین از منجیانی سخن به میان می آورد، اما به نظر می رسد که آنان را موجوداتی نه چندان اساطیری تصور می کرده، بلکه آنان را کسانی می دانسته است که از راه عدالت و راستی بر هوای نفس چیره می شوند و «دین بهی» را گسترش می دهند و از راه «شهریاری» خدا را بر زمین استقرار می بخشند.


منبع: شناخت اساطیر ایران، اثر جان هینلز، ترجمۀ ژاله آموزگار و احمد تفضّلی، صص 16 و 15.

به یاد شهدای کربلا (گریز به شهدای دفاع مقدّس)

آغلار آغلاماز

 

هر گلشنی خزانه دؤنن،  آغلار آغلاماز
بولبوللری  نوایه گلن، آغلار آغلاماز؟

بولبول که گؤردی دور زمان سولدوروب گولون
برگین توکوبدی باد خزان،آغلار آغلاماز


هر بیر جوان، غریب اؤله، یا کی شهـید اؤلا
القان ایچینده بی کس اؤلن، آغلار آغلاماز؟


قارداش یانیندا اؤلمییا تا باغلاسـین گؤزون
هم سنگری یانینـدا اؤلان، آغلار آغلاماز؟


هر بیر آنا‌، جوان بویودور، طوی ائـده اؤنا
طوی حجله گاهی باغلی قالان، آغلارآغلاماز؟


مادر گؤرنده، قانلی عبا ایچره اکبرین
لیلا کیمی، ائوی  یخیلان، آغلار آغلاماز؟


تازه جوان  قوجا آتانین چون عصاسی دور
الدن  اؤگون، عصاسی گئده ن، آغلارآغلاماز؟


قـــارداش که گـؤردی قـارداشی صــدپاره دوغـرانیب

ظلمیله  مشکه  قانی  دولان، آغلار آغـــلاماز؟


سال یادووه  سن، « انکسر ظهری» کلمه سین
حسین کیمی قددی  بوکولن، آغلار آغلاماز؟


باجی گؤره کی‌ قـارداشی  القانه غرق  اؤلوب
سکینه  تک  اؤ قلبی  یانان، آغلار آغلاماز؟


هر باجینون  کی یددی  جوان قارداشی اؤله
 زینب کیمی ائوی داغیلان، آغلار آغلاماز؟


هر بیر یتیم‌، جان  وئره بی کس خرابـه ده
بو محنتی  دئیـیب  ائشیدن، آغلار آغلاماز؟


قارداشی  یوخیدی قبر قازا  یا کفن  بیچـه
زینب کیمی اؤ قبری  قازان، آغلار آغلاماز؟


هر  بلبلی  کی گلشن  زهراده  سیر ائده
مختاری تک بو شرحی یازان‌، آغلار آغلاماز؟

مروری بر سیر تحوّل و تطوّر عرفان

تصوّف و عرفان اسلامی از نیمه دوم قرن دوم هجری است که در فرهنگ اسلامی شکلی به خود می­ گیرد و جایگاهی را برای خود دست و پا می­ کند. تصوّف وعرفان قرن دوم تصوّفی ساده و بی ­تکلّف بود و یک چهرۀ خام و ناپخته و ناصواب  داشت که در آن تنها سخن از قناعت، ترک دنیا و زهد بود و خبری از عناصر واقعی عرفان مانند وحدت وجود و عشق الهی نبود، از بزرگ­ترین و مهم­ترین عرفا در این قرن می­ توان از رابعه عدویه (اوّلین زن عارف و صوفی مسلک)، حسن بصری، ابوهاشم کوفی و سفیان ثوری نام برد.

     عرفان و تصوّف در سده­ ی سوم گسترش یافت و در جامعه به عنوان یک مکتب و آیین شناخته شد، در این سده بود که صوفیان و عرفا به دانش­ های دیگر هم روی آوردند و تصوّف و عرفان را به صورت و رنگ علمی درآوردند، از بزرگان عرفان در این قرن می ­توان به ذوالنون مصری و عبدالله حارث محاسبی، حاتم بن اصم، حمدون قصار و بایزید بسطامی و شاید مهم ­ترین آنان حسین­بن منصور حلاج اشاره کرد، به گفته بسیاری از محقّقان این حوزه جرقه ­ی اندیشه وحدت وجود از این قرن زده شده است.

       در قرن چهارم عرفان اسلامی گسترش فراوانی پیدا کرد و چون با اصول و مبانی عرفان با حکمت ابوعلی ­سینا و توجیه و تطبیق آن با آیات و روایات توسط بزرگان عرفان انجام شد، یکباره نفوذ تصوّف و عرفان در بین آحاد مردم به شدت افزایش یافت، از بزرگان عرفان و تصوّف در این سده می ­توان از شبلی، سراج طوسی، ابو طالب مکی و ابن خفیف شیرازی نام برد.

      روال قرن چهارم در قرن پنجم نیز ادامه داشت و هر روز به دامنه نفوذ و گسترش خود می­افزود. با این تفاوت که در این قرن چند عارف  نامی و بزرگ ظهور پیدا کردند و اوّلین کتب معتبر عرفان و تصوّف نوشته شد که معروف­ترین آنان کشف­ المحجوب از هجویری است. از عرفای مهم دیگر در این قرن می ­توان به ابوالحسن خرقانی، بابا طاهر همدانی، ابوالقاسم قشیری (صاحب کتاب رساله ­ی قشیریه) و خواجه عبدالله انصاری اشاره کرد.

    در قرن ششم چندین تحوّل و تغییر در عرفان و تصوّف به وجود آمد. یکی از این تغییرات تدوین و توجیه حکمت اشراق به وسیله ­ی شهاب ­الدین سهروردی است و دیگری در آمیختن عرفان با شعر و به وجود آمدن ادبیات عرفانی است که بنیانگذار آن حکیم سنایی غزنوی است، از خصوصیات مهم دیگر این سده تعصّب و عدم آزادی در ابراز عقاید و اندیشه و اظهار آن است از بارزترین عارفان این دوران می ­توان از حکیم سنایی، عبدالقادر گیلانی، شیخ احمد غزالی و شیخ نجم الدین کبری نام برد.

     قرن هفتم در طول تاریخ تصوّف از اهمیّت خاصّی برخوردار است زیرا در این قرن شاهد  دگرگونی­ های هستیم که عرفان بعد از خود را به شدّت تحت تأثیر قرار داد. یکی از این تغییرات که شاید مهم ­ترین آنان هم محسوب شود، ظهور محی ­الدین­ ابن­ عربی است، وی عرفان را با حکمت اشراق تلفیق کرد و آن را به صورت علمی درآورد و تصوّف و عرفان را علمی و استدلالی کرد. در این قرن تصوّف و عرفان مانند سایر علوم در مدارس و حوزه­ های علمیه تدریس شد. یکی دیگر از حوادث این سده، ظهور چند عارف شیعی مذهب است که باعث به وجود آمدن چندین فرقه صوفی شد، محی ­الدین­ ابن عربی، مولانا جلال الدین بلخی، سعدی شیرازی، اوحدالدین کرمانی و خواجه نصیرالدین طوسی از مشهورترین عالمان و عرفای این دوران هستند.

     عرفان ذوقی و شاعرانه­ ای که سنایی آن را بنیان نهاد در قرن هشتم با ظهور خواجه حافظ شیرازی به اوج خود رسید، همچنین در سده ­های هشتم و نهم به دلیل توجّه خاصّ امیران و وزیران به تصوّف و عرفان، خانقاه ­های زیادی ساخته شد و گرایش مردم به عرفان افزایش یافت ولی از کیفیت آن کاسته شد ویژگی دیگر این سده زیاد شدن فرقه ­های صوفی است، از مشاهیر این دو قرن در حوزه­ی عرفان و تصوّف، خواجوی کرمانی، خواجه حافظ شیرازی، شاه نعمت­ الله ولی، شیخ محمود شبستری، جامی و شاه داعی شیرازی نام برد. 

آتش و دلایل تقدّس و ارزش آن

واژۀ آتش (fire) در اوستا آتر (atar) در پهلوی آتور و آتش و در پارسی آذر و آدر و در لهجه های مختلف آدیش، آتیش و تش آمده است (مزدیسنا: 275).ریشه این کلمه در سنسکریت «آدری» به معنی شعله است که به عنوان صفت خدای آتش به کار رفته است.

در ایران، پیدایش آتش را به هوشنگ (پادشاه پیشدادی) نسبت داده اند. به روایت شاهنامه (1/33) روز هوشنگ به شکار رفته بود و بر سر راه خود ماری را دید. چون این جانور را تا آن روز نمی شناختند برای کشتن او سنگی پرتاب کرد. اما به قول فردوسی: 

 نشد مار کشته و لیکن ز راز    پدید آمد آتش از آن سنگ باز

    هوشنگ به شکرانۀ پیدایش این فروغ ایزدی، آن روز را جشنی ساخت که هر سال در آن روز و شب آتش برمی­ افروختند که جشن «سده» نام گرفت. آتش در ازمنۀ کهن میان طوایف هند و اروپایی محترم و مقدّس بوده، بنیادی ایزدی دارد. هندوها آتش را پسر رب­ النوع آسمان می دانند و چنین می پندارند که آتش از آسمان به زمین آورده شده است. در اوستا هم آتش، پسر اهورامزدا و سپندارمذ یا زمین، دختر پروردگار معرفی شده است. (یشت­ها، 1/ 512).

     این عنصر، دوست، برادر و نزدیکترین خویشاوند بشر است که موجودات پلید را می راند و حیوانات درنده را شبانگاه از حمله به مأوای مردمان باز می دارد. همچنین آتش به عنوان پیک میان بشر و خدایان مورد احترام بسیار بوده است (اساطیر ایران: 40). از این رو در ایران آن را مظهر ربانیّت و شعله اش را یادآور فروغ خداوندی می خوانده اند و برای شعله­ی مقدسی که با چوب و عطر در آتشکده­ها همیشه فروزان نگه می داشتند احترام خاصی قایل بوده­اند. این آتشدان فروزان در پرستشگاه ها به منزله محراب پیروان مزدیسنا بوده است.


به یک هفته بر پیش یزدان بدند    مپندار کاتش پرستان بُدند

که آتش بدانگاه محراب بود     پرستنده را دیده پر آب بود

(شاهنامه: 5/365)

    یکی از دلایل احترام و تقدس آتش این بوده است که آن را مانند آب، موحد و مولّد زندگی دانسته و معتقد بوده ­اند که وجود همه چیز به نوعی به آن بازبسته است. جوهر آتش در اوستا موسوم به فرّ یا خرّه است و آن فروغ یا شکوه و بزرگی مخصوصی است که از طرف اهورامزدا به پیغمبر یا پهلوانی بخشیده می شود. در سنّت مزدیسنا هست که زردشت، آتش جاودانی با خود داشت و به قول دقیقی:

یکی مجمر آتش بیاورد باز    بگفت از بهشت آوریدم فراز


اخوان شاعر معاصر، به این آتش مقدس اشاره دارد:


مگر دیگر فروغ ایزدی آذر مقدس نیست     مگر آن هفت انوشه خوابشان بس نیست (از این اوستا: 24)


در کتاب اوستا یسنای 17، بند 11، پنج قسم آتش برشمرده و به هرکدام جداگانه درود فرستاده است:

1.       آتش بزرگ است که به «آتش بهرام» معروف و در آتشکده ها است.

2.       آتشی که در بدن جانوران و کالبد آدمی است که از آن به حرارت غریزی تعبیر شده است.

3.       سومین آتش، در رستنیها و چوبها موجود است.

4.       چهارمین آتش، در ابرها و همان برق یا آتشی است که از گرز تشتر زبانه کشید.

5.       پنجمین آتش، در عرش جاویدان و مقابل اهورامزدا است.


    بر این اساس، آتش در نهاد تمام موجودات و موالید طبیعت به ودیعه نهاده شده و جوهر زندگانی بشر و همۀ جانوران و نیز حرارت درونی یا غریزی جانوران به شمار می رود. منبع اصلی وجود و فعالیت آدمی نیز از همین آتش است. آتش معنوی در نباتات و جمادات نیز ساری و جاری است. مولوی عشق را به آتش تعبیر می کند و آتش عشق ازلی را مبدأ هر حرکت و منشأ هر صدایی می داند:


آتش عشق است کاندر نی فتاد     جوشش عشق است کاندر مِی فتاد

آتش است این بانگ نای و نیست باد   هر که این آتش ندارد، نیست باد!

(مثنوی: 1/ 10)

امتیاز نوابغ بشری نیز، به سبب نیرومندی آتش درونی آنان است. این آتش که موجب عزت حافظ در دیر مغان شده است، این گونه آتشی تواند بود:


از آن به دیر مغانم عزیز می دارند    که آتشی که نیمرد، همیشه در دل ماست (حافظ: 17)


برای اطلاعات بیشتردر این زمینه (نک: فرهنگ اساطیر و داستان واره ها: استاد محمد جعفر یاحقی)

 

توأمانی آزادی و اندیشه...

آزادی و اندیشه به هم وابسته اند. از روزی که بشر به موجود اندیشمند ارتقاء یافته است، نیاز به آزادی را در خود یافته و آن را در زندگی «جان جانان» خود کرده است. مانند آفتابگردان است که به هر سو باشد روی خود را به جانب آفتاب می گرداند. روشنایی که در تفکّر ایران باستان آن قدر اهمّیت دارد، روشنی روان است. روشنایی و آگاهی و رهائی از یک خانواده اند و به هم وابسته اند.

کسی که آگاه شد، راهی جز آزاد بودن نمی یابد و از این رو هرگز با میل از آزادی خود چشم نمی پوشد. موجب تسلیمش نادانی است یا اجبار، و در هر دو حال، به همراه ترک آزادی، از مقام انسانی خود نیز صرف نظر کرده است.


محمّد علی اسلامی ندوشن