رومن یاکوبسن

     رومن یاکوبسن در اکتبر 1896 در مسکو به دنیا آمد. تحصیلات خود را در مؤسسه زبان های لازارو آغاز کرد و در سال 1919 در رشته ی زبان شناسی تاریخی و تطبیقی دانشگاه مسکو به پایان رسانید. او یکی از بنیانگذاران حلقه ی زبان شناسی پراگ بود که از سال 1925 به بعد فعالیت خود را آغاز کرد یاکوبسن سال های 1920 تا 1939 را در چکسلواکی سپری کرد و در دهه ی سوم قرن حاضر استاد ممتاز فقه اللغه روسی و ادبیات کهن چک در دانشگاه ماساریک چکسلواکی شد. جنگ جهانی دوم او را به اسکاندیناوی کشانید در سال 1941 به آمریکا رفت و در مدرسه عالی علوم انسانی نیویورک و سپس در دانشگاه کلمبیا به تدریس زبان شناسی پرداخت. در سال 1949 با سمت استاد استادان در دانشگاه هاروارد به تدریس زبان و ادبیات اسلاوی و زبان شناسی همگانی مشغول شد و از سال 1957 در انیستیتو تکنولوژی ماساچوست نیز به تدریس و پژوهش پرداخت. یاکوبسن درژوئیه 1982 در 86 سالگی دیده از جهان فرو بست. 

ادامه مطلب ...

ابوالقاسم لاهوتی

شعر «بالام لای» از «ابوالقاسم لاهوتی» که در گرماگرم نهضت مشروطه ساخته شده است، کم و بیش حال و هوای نوگرایانه دارد و شاید به تعبیری، شعر نو نیز باشد، تحت تأثیر ترانه های عامیانه سروده شده است.


بالام لای


آمد سحر و موسم کار است بالام لای

خواب تو دگر باعث عار است بالام لای

لای لای بالا لای لای

لای لای بالا لای لای

ننگ است که مردم همه در کار و تو در خواب

اقبال وطن بسته به کار است بالام لای

برخیز و سوی مدرسه بشتاب

خاک تن آباء تو با خون شهیدان

برگرد تو زان خاک حصار است بالام لای

گردیده غمین مادر ایران

تو کودک ایرانی و ایرانی وطن دوست

جان را تن بی عیب به کار است بالام لای

تو جانی و ایران چون تن توست

برخیز سلحشور تودر حفظ وطن کوش

ای تازه گل، ایران زچه خوار است بالام لای

پس جامه ی عزّت به بدن پوش

جای تو نه گهواره بود، جای تو زین است

ای شیر پسر، وقت شکار است بالام لای

برخیز که دشمن به کمین است

نگذار وطن قسمت اغیار بگردد

با آنکه وطن را چو تو یار است بالام لای

ناموس وطن خوار بگردد. 


(ر.ک. شمس لنگرودی، تاریخ تحلیلی شعر نو، جلد 1، ص 69)

مادر داشتن...

تاج از فرق فلک برداشتن
جاودان آن تاج بر سرداشتن


در بهشت آرزو ره یافتن
هر نفس شهدی به ساغر داشتن


روز در انواع نعمت ها و ناز
شب بتی چون ماه در بر داشتن


صبح از بام جهان چون آفتاب
روی گیتی را منور داشتن


شامگه چون ماه رویا آفرین
ناز بر افلاک اختر داشتن


چون صبا در مزرع سبز فلک
بال در بال کبوتر داشتن


حشمت و جاه سلیمان  یافتن
شوکت و فر سکندر داشتن


تا ابد در اوج قدرت زیستن
ملک هستی را مسخر داشتن

برتو ارزانی که ما را خوش تر است

لذت یک لحظه "مادر" داشتن


    شعر از:   «فریدون مشیری»

غم دمساز

کاش  دستان  مرا    طاقت     پرواز   دهی!

 کاش این تنگ دلم را،  دم و    آواز    دهی!


نه چنانم صنما  صبر  بر این  هجر کنم

 مگرم از سر لطفت ،  به من آن  باز  دهی


با دلی خسته فتادیم به محراب نماز

 تا  مگر بهر دلم،  دلبر طنّاز  دهی


خسته جانیم و  به  دنبال  نیاز  آمده ایم

 نه که با غمزه  نقابی  به رخ  ناز   دهی


ما که مسرور نگشتیم در  این   وادی عشق

 مگر از   دولت  هجرش  غم دمساز  دهی

شعری برای غدیر خم...

در جان خود، حدیث محبّت نگاشتیم    در دل بجز ولای علی را نکاشتیم

از نیک و بد هرآنچه که داریم و داشتیم     بر حفظ دینِ پاکِ محمّد گماشتیم

تا شد همیشه بیرقِ دین خدا بلند

آن سان که کرد، دستِ علی مصطفی بلند

عید غدیر و جشن ولایت بپا شده ست    شأن علی و شیر خدا برملا شده ست

ورد زبانِ عرش و مَلَک، لافتی شده ست     زیرا اساس پاک امامت بنا شده ست

با مظهر صفات خدا، مرتضی علی

آیینه ی تجلّیِ رویِ خدا، علی

چون زائرانِ کویِ تولّای او شدیم    با عاشقان روی تو در گفت و گو شدیم

با همرهان خمّ غدیر، هم سبو شدیم    در خمسرای باغِ ولا، مستِ هو شدیم

زیرا گشود، ختمِ رُسُل پرده از نقاب

خورشید رخ نمود، دلیلی بر آفتاب

خورشید تابناکِ ولا، داد و الغیاث!      خیبرگشای جنگ و وغا، داد و الغیاث!

باب المرادِ روز جزا، داد و الغیاث!     شمس ضحا و نور خدا، داد و الغیاث!

از غصّه ها که بر دل پروانه ها نشست

از آتشی که قامت آیینه ها شکست

آن سوی باغ، دشت پُر از خون و نینواست     جای به خون تپیدنِ گل های بینواست

سرهای عاشقان علی، باز برجِداست     سوگ حسین و آل علی، باز هم بپاست

گل ها ز جور باد خزان، مویه می کنند

یادی از آن سرِ بریده یِ در کوفه می کنند

بار دگر مصائب زینب کثیر شد     سقّای عصر رفت و نیامد چو دیر شد

آتش گرفت خیمه، رقیّه اسیر شد      شمر و یزیدهای زمان، بس دلیر شد

رخ برگشای، قدرت خود ساز، مُنجلی

با ذوالفقارِ بر کفت، ای نایب علی!

«مسرور» روز آمدنش زود می رسد    روزِ غدیرِ دیگرِ مسعود، می رسد

فرزندِ احمد و گلِ محمود، می رسد     ابن علی و مهدی موعود، می رسد

آن روز، باز جشن ولایت بپا کنیم

باهم برای آمدنش، ما دعا کنیم


اللهمَّ عجِّل لولیّک الفرج